نمایش
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی – دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی – علم افشا
یک داستان خوب اجتماعی
نویسنده تصمیم گرفته بود یک داستان اجتماعی بنویسد. بدین منظور پس از صرف غذا که بک بشقاب کوفته
بود و بک نان ویک فلفل سبز به اضافه نصف پیاز بها تاقش رفت. نو بسنده علاقه مند است که پیاز را با مشت
بشکند.
آقای نویسنده پنهان از چشم مادرش که مذهبی است، که گوش به زنگ کمترین حرکت ناشایست پسر نان
بیارش است تا او را ناچار کند زن بگیرد و سامانی پیدا کند، چند قطره آبلیمو و یک تکه یخ در لیوانی ریخت، و
آهسته از پله ها بالارفت. و شیشه عرق را که پشت آثار چاپ شده اش بود برداشت. این نوشته ها گرچه
می توانند سند قاطع ضد اجتماعی بودن نویسنده باشند به دقت از مجلات وزین کشور چیده شده اند.
نویسنده رختخوابش را انداخت و یک دسته کاغذ و یک خودکار جلوش گذاشت و دراز کشید… البته عرق را
فراموش نکرد و نیز فراموش نکرد که داستانش باید کوتاه باشد. زیرا که بک خود کار بیشتر نداشت که تا نیمه خالی بود. به بطری هم فقط به اندازه یک شب عرق داشت.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
شروع داستان باید از کجا باشد؟ آقای نویسنده یک جرعه نوشیدن
پیرمرد افلیجی روی پله های ایران نشسته است. چوبهای زیر بغلش روی سنگ ایران است
و زنش که لچک سفید دارد و چند تار موی سفید… نویسنده
فکر می کند سیاه بهتر است و لچک سیاه می شود و چند تار موی سفید روی پیشانی پیرزن می ریزد.
خانه قدیمی است. از همان خانه ها که شیشه های رنگی دارند و یک حون و یک آفتابه مسی و حتمأ چاه.
نویسنده میداند که اینها بالاخره به کجا می انجامد. باز می گویند: «آخر داستانت نا امید کننده است.»
باز می
گویند: «نو همه اش…) برای همین حرفها هم شده نویسنده بک جرعه می خورد.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
سبیل، مسلم است که آدم داستان یک داستان اجتماعی بایدسبیل داشته باشد؛ سبیل سیاه، سبیل پر
توب، سبیلی که به آدم و قار بدهد، سبیلی که آبخورهایش لب پایین را هم بپوشاند و گاهی بتوان نوک آنرا
جوید، و احیانا … نویسنده انتخاب می کند و آدم داستان دم در ایستاده است و، دست به چهار چوب با زیر
پیراهن رکابی و زیر شلوار راه راه، دارد بحث می کند.
با کی؟ مهم نیست. اما حتی آدمهای سبیل دار، پدر و
مادر می خواهند. و نویسنده انتخاب می کند. پیرزن ژاکت می بافد و پیرمرد افلیج میداند که پسرش دم در
است و حتی می تواند صدایش را بشنود. پس دیگر وجود چاه خطر تاک نیست،
آن دهانه سیاه نمی تواند
نویسنده را ناچار کند مرد افلیج را به طرف آن بکشاند، که پیرمرد افلیج تادم چاه برود
و نگاه کند به آن پایبن، به
آن سیاهی، و احیاناگوش بدهد به انعکاس صدایی،
صدای افتادن چوب های زیر بغل که به دیوار دما می خورند و بعد.. بعد؟
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
آقای مزه دارد بحث می کند. و آنچه برای نو دمنده مهم است صدای
محکم و قاطع اوست که از مشتی نمور و دالان تاز یک و دراز می گذرد و از زیر برق آفتاب، و به گوش پیرمرد
افلیج می رسد. پیرمرد سیگار می کشد و یا نمی کشد. اما به در آشپز خانه نگاه می کند. در آشپزخانه
بسته است. روی هر لنگه در بک ترنج کنده کاری شده است. پیرمرد به فرو رفتگی لنگه در دست راستی نگاه
می کند. بالای سر در و پنجره مشبک است با شیشه های رنگی. به در قفل زدهاند. پشت در، چاه است، با
آن دهانه سیاه و آب ته آن که اگر سنگریزه یی در آن بیفتد موج بر می دارد و اگر چوب زیر بغل، با آدمی، صدا
می کند.
پیرزن ژاکت می بافد، یک ژاکت سیاه برای پسرش که با زیر پیراهن و زیر شلوار راه راه در آستانه در خانه
ایستاده است و با کسی حرف می زند. پیر۔
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
زن نخ را دور میله می پیچاند. کلاف کرد که تکان خورد ماتش می برد و به حوض نگاه می کند و به آب سبزی
که، بی هیچ موجی، در ته آن هست.
حوض ماهی ندارد. ظرفهای ظهر و حتی استکان نعلبکیهای صبح هنوز
روی لب حوض، نشسته، مانده است.
خانه قدیمی است. سه اتاق دارد. جلو در گاه یکی از اتاقها، که حتما درهای کشویی دارد، پرده یی از متقال آو
بخته اند با دو فرفره و نخی که می توان پرده را بالا کشید. نویسنده هنوز نمیداند توی اتاق باید قالی پهن کند
یا گلیم.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
اما روی بخاری یک ساعت می گذارد. و عکس داستایوسکی را به دیوار بالای بخاری میخکوب می
کند. وجود یا عدم کتاب روی طاقچه اتاق هیچ کمکی به شناخت آدمهای داستان نویسنده نمی کند. اما
نویسنده حاضر می شود که چند طاقچه را پر کند. با چه کتا بهایی؟ این هم مهم نیست. کف اتاق پشت ایوان
را در قالی فرش کرده است. آن بالا، طرف چپ، رختخوابهاهست که رویشان یک پتو انداخته اند. روی طاقچه ها
چیزی نیست. اما روی رفها… نویسنده بد نمیداند که بک کاسه چینی گل و بو ته دار که گلهایش سرخ باشد و برگهایش سبز روی رف رو به رو بگذارد و احیانا یک…
آقای منزه هنوز بحث می کند. اما صدایش را پایین آورده است تا نویسنده، با پیرمرد افلیج، نشنود.
هشتی تاریک است و از آنطرف هشتی یک راه پله هست که به بالا می رود، به یک مهتابی بی نرده و اتاقی
که
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
درهایش بسته است و پرده هایش کشیده. از پشت درها و پرده ها صدای پچ پچ یک
زن و بک دختر شنیده می شود. زن پیر است و مو سفید. نویسنده تصمیم می گیرد که زن خواهر پیرمرد
افلیج باشد
و دختر هم زیبا نباشد، یعنی موهایش کوتاه باشد و شانه نکرده و گوشه چشمهایش
قی نشسته باشد. و لحاف را تا روی سینه اش کشیده باشد. عمه خانم می گوید:
– بلند شو، جانم، یه کمی توی مهتابی قدم بزن، نمیدونی چه آفتابی شده.
و دختر می گوید… و یا حرفی نمی زند و لحاف را می کشد روی صورتش و صدای هق هقش بلند می شود.
صدای آقای منزه نا اتاق آنها و حتی تا ایوان می آید:
– عشق مسخره است، جانم. تا وقتی که جامعه ما در فلاکت به سر می برد ما باید از توجه به نفسانیات
چشم بپوشیم، جانم. فکر نکنی من با هماغوشی و این حرفها مخالفم. نه، بغل یک زن خوابیدن مثل آب
خوردن از یک لیوان است.
اما آخر ما مسوولیم.
باید به کارهای اساسی پرداخت. باید همه چیز را در
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
و نویسنده نمی خواهد بشنود و فقط برای آنکه ادامه گفتگوی آنها را به نحوی تفهیم کند می رود عکس
داستایوسکی را پاره می کند و به جای آن عکس ماکسیمکورگی را به دیوار بالای طاقچه میخکوب می کند، و
یک جرعه دیگر میخورد. آقای منزه می گوید: .
– مثلا ببین، دختر عمه ام عاشقی من است. باور کن. حتی دیشب وقتی تب داشت به زبان آورد. نگو که.
حتما خودش را به مریضی زده است، با این
کارها نقشه پدر و مادر من است با حنى عمهام. درست و حسابی چهل درجه تب داشت
. پیش، نیش آنقدر داغ بود که من دستم را پس کشیدم. اما من چه کار کردم؟ فقط خندیدم. بله خندیدم.
عشق مسخره است، آن هم وقتی که…
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
طرف، هر کس که میخواهد باشد، می گوید
اما بالاخره این صاحب مرده را… و اشاره می کند و می خندد.
– هان، آسان است. باید راهی برایش پیدا کرد. به نظر من جلق کار خوبی نیست،
آدم را ایده آلیست بار می آورد. با زنهای شوهردار؟ خوب، ما باید نمونه باشیم،
برای اینکه چشم مردم به ماست. ( آقای منزه دست می کشد به سبیلش.)
می ماند فاحشه. بهترین راه، راه داشتن با یک فاحشه است، بک فاحشه.
هفته ای یک مرتبه و خلاص. زیاده روی خوب نیست، آدم را معتاد می کند، به زن و تنعم. ما باید از حالا به
سختی ها عادت کنیم
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
آقای منزه با دختر عمه اش پنج سال اختلاف سن دارد. با هم همبازی بوده اند،
حتی وقتی کوچک بودند (چند بار؟ باز مهم نیست.) لخت توی حوض شنا کرده اند.
و با اینکه حالا دخترک پستانهایش درشت شده است و گردنش هم سفید است و یک خال هم روی گونه اش دارد،
هیچوقت نشده است که توی دالان با کنار چاه یکدیگر را در آغوش بکشند. آقای منزه به منیره خانم کتاب
میدهد و بعد احیانا روی همان مهتابی می نشینند و بحث می کنند.
حتی «چه باید کرد؟» را صفحه به صفحه با هم خوانده اند. و حالا دخترک
« چه باید کرد؟» را زیر بالشش گذاشته است و ناله می کند و نمی داند چه باید بکند. وقتی کتاب را می خواندند دخترک مخالف بود که بک زن و شوهر در دو اتاق، جدا از هم، زندگی کنند.
اما آقای منزه استدلال کرد و حتی چند صفحه کتاب را دوباره برایش خواندنا توانست منیره خانم را قانع کنند.
اما یکدفعه منیره خانم گفت: ا – ماکه دو تا اتاق نداریم، فقط همین یکی است.
آن اتاق شما هم که طافش نم پس میدهد.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
آقای منزه گفت:
– باید به حقایق توجه داشت.
تا انسان تأمینی پیدا نکند نباید به ازدواج و این حرفها تن در بدهد.. اگر مرا فردا، یا پس فردا…
منیره خانم گریه کرد و گفت: – من تاب دوری شما را ندارم. آقای منزه به سبیلش دست کشید و از همانجا نیمرخش رادر آینه ای که در
جرز دیوار کار گذاشته بود نگاه کرد. سبیلش پرپشت بود. سیاه بود.
آبخورها لب پایینی اش را پوشانده بود.
آقای نویسنده با یک فاحشه آشناست.
حتی بعضی نوشته هایش را برای او خوانده است.
اما دلبر فقط می نشیند و با چشمهای گشوده از تعجبش نگاه می کند.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
و بعد میخندد، بلند.
موهای سیاه و افشانش را روی شانه هایش میریزد. و گاهی بلند می شود و می رقصد. البته نویسنده ضرب می گیرد، آن هم با پشت سینی چای، و دلبر هم میرقصد، با بک زیر پیراهن سیاه که حاشیه دامنش
یک نوار تور سفید دارد و روی نوک پستانهایش دو گل سرخ تکه دوزی شده.
عربی میرقصد، یک چیزی که
بعضی وقتها شباهتی به رقص عربی دارد. اما نویسنده فقط به لرزش پستانهانگاه می کند و به خطوط لرزان
کشاله رانها و احیانا به دستهای ناز و سفیددلبر وضرب می گیرد.
اما اگر آقای منزه نتواندضرب بگیرد،
اگر بخواهد بنشیند و «چه باید
کرد؟» را با دلبردوره کند…؟ نویسنده دل به دریا میزند.
و تا حالا که آقای منزه دارد بحث می کند سه سال تمام است که هفته ای یکبار به خانه دلبر می رود و بدضرب می گیرد
و دلبر هم بد میرقصد و بلند می خندد.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
نویسنده می داند که دلبر اهل بحث نیست. فقط وقتی سرش گرم می شود به حرف می افتد
و از همسایه ها می گوید، و از آقای مهندس که یکبار، وقتی نیم بطری تمام را خالی کرده بود،
خواسته است با او ازدواج کند و از بچه اش که پهلوی دایه است و یا از اینکه امروز
با چه بدبختی بچه را پیش دکتر برده است و دکتر گفته است باید کدام دوا را، صبح
و ظهر و شب، قاشق قاشق، به بچه بخورانند تا شکمش کار کند.
دلبر فاحشه رسمی نیست. فقط چند تا آشنا دارد که خرجش را می دهند. اگر یکی پیدا می شد و خرجش را
تعهد می کرد، حتما بقیه را جواب می گفت. برای همین هم شده سعی دارد خورشت به را بهتر بپزد، و
سینی زیر استکان و سماورش برق بزند و احیانا ملافهمایش پاک باشند. حتی بعضی وقتها آب گرم می کند و
پای آقای منزه را می شوید و خودش با حوله خشک می کند. دلبر دیگر آبستن نمی شود.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
آقای نویسنده و
آقای منزه این را دیگر مطمئنند.
صدا که بلند می شود آقای منزه با طرف بحث دست می دهد.
آقای منزه میداند که صدا باید از ضربه های چوب زیر بغل پیر مرد باشد.
اما قفل محکم است. قفل، یک قفل روسی است، یک قفل رمزی است که بیست و دو تومان آب
برداشته است.
برای همین است که آقای منزه حتی با طرف بحثش وعده دقیقی می گذارد
تا کتابی را که به امانت گرفته است بیاورد، و احیانا لبی تر کنند و باز بحث را ادامه بدهند.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
آقای منزه خیلی آهسته از هشتی به دالان می رسد و بعد پدرش را می بیند که به یکی از چوب های زیر بغلش تکیه داده است،
دست چپش را به دیوار گرفته و با آن یکی چوب به قفل می زند.
پیرزن روی ایوان ایستاده است. کلاف سیاه از روی ایوان غلتیده و افتاده است توی باغچه کنار حوض.
آب حوض سبز است. ماهی ندارد.
یک درخت انجیر کو تاد و کج و معوج توی باغچه هست که زنجیرهایش هنوز نرسیده است. پیر مرد هنوز دارد با عصایش به قفل می زند.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
آقای منزه از پهلوی حوض رد می شود. از روی سایه درخت انجیر می گذرد.
پیرمرد هنوز دارد میزند و حالا شانه چپش را به دیوار تکیه داده است و محکم تر میزند.
قفل توی ریزه تکان تکان می خورد. عمه خانم از روی
مهتابی خم شده است. عمه خانم می گوید:
– داداش جان، باز که شروع کردیا
پیر مرد باز می زند و آقای منزه سعی می کند چوب زیر بغل را توی هوا بگیرد و می گیرد.
قفل هنوز تکان می خورد. فرورفتگی روی ترنج لنگه در دست راستی عمیق تر شده است.
در عتیقه است، قیمتی است. آقای منزه می گوید:
– با این کارهات نمی تونی منو راضی کنی باش ازدواج کنم، نمی تونی!
و پیرمرد فشار می آورد که چوب را از دست آقای منزه بیرون بکشد. قفل ایستاده است.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
پیرزن ایستاده است. عمه خانم روی مهتابی خم شده است.
فاصله مهتابی تا سنگفرش حیاط چهار متر و سه سانیتمتر است.
«چه باید کرد؟ زیر بالش است. منیره خانم از کنار پشت دری اتاق نگاه می کند. گوشه چشمهایش فنی ندارد.
موهایش را با دست راستش صاف کرده است.
منیره خانم قشنگ نیست. اما نجیب است. خانه دار نیست.
ظرفها را | مادرش می شوید، خانه را هم جارو میزند. اما در عوض منیره خانم تمام کتاب۔ هایی را که توی
اتاق آقای منزه هست خوانده است. حتی چند بار از آقای
منزه خواسته است یک عکس ماکسیم گورکی برایش پیدا کند تا بالای طاقچه اتاقش بگذارد.
اهل بحث است. اعتقاد دارد که زن باید استقلال اقتصادی داشته باشد. شبها به اکابر می رود.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
امسال هم در امتحان پنجم متوسط شرکت کرد. فقط تعلیمات دینی و انشاء را تجدید آورده است.
می گوید: «نباید به ظاهر پرداخت. زن که عروسی نیست.» بک آلبوم خانوادگی هم دارد.
همه جا عکس خودش را کنار عکس آقای منزه گذاشته است. عکس پدر مرحومش را هم دارد. عمه خانم حاضر نشد عکاس نامحرم عکس را بگیرد.
آقای منزه هنوز چوب زیر بغل را چسبیده است و پیرمرد که به جرز تکیه داده است میخواهد چوب را از دستش بیرون بکشد و نمی تواند. دهانش باز مانده است. عرق روی پیشانی اش نشسته.
گاهی لبهایش تکان می خورد. و چند دندان پوسیده ای که جا به جا روی لثه هایش مانده پیدا می شود.
پدر آقای منزه بر اثر سکته ناقص نمی تواند حرف بزند. فقط دهانش را باز می کند و لبهایش را تکان میدهد و
احیانا خرخر می کند، آنهم از ته حلق.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
عمه خانم می گوید… و یا حرفی نمیزند. چون نویسنده نمیداند چه باید بگوید.
فقط میداند که عمه خانم باید بیشتر خم بشود و دستهایش را تکان بدهد و چیزی بگوید
که مبین دلجویی از برادرش باشد و در عین حال آقای منزه نر نجد و احیانا بعد دخترش غر نزند.
آقای منزه چوب زیر بغل را رها می کند. پیرمرد بیشتر بهجرز تکیه میدهد و به چوب زیر بغلش. و آقای منزه
خم میشود. دستش را حایل قفل می گیرد. چند بار دایره قفل را می چرخاند و روی شماره هایی می گذارد.
قفل که باز شد آن را در می آورد و می اندازد توی حوض. و درها را باز می کند و به پدرش می گوید:
– بفرمایید، کسی جلو شما را نگرفته. من اهل زن گرفتن نیستم.
آب حوض موج بر میدارد. مادر آقای منزه لب ایوان می نشیند و میله های ژاکت بافی را تکان می دهد.
کلاف
کر تکان می خورد و می رود توی سایه انجیر. عمه خانم کمر راست می کند.
از کنار لبه مهتابی که آجرهایش
لق شده است رد میشود و به پیر مرد نگاه می کند و به موج های توی حوض و بعد به پرده اتاق خودشان که
هنوز تکان می خورد.
پیر مرد چوبها را زیر بغلش می گذارد. آقای منزه دو لنگه در را بیشتر باز می کند و می گوید:
– بفرمایید!
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
صدای پای عمه خانم در راه پله ها می پیچد.
منیره خانم در را باز می کند و در آستانه در می ایستد. آفتاب
چشمهایش را میزند. کوتاه قد است و باریک.
رنگش سفید است و موهایش سیاه و پستانهایش کوچک.
پیراهن چیت گلداری پوشیده است.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
پیرمرد تکان می خورد و به طرف در میرود. آقای منزه دست به کمر
ایستاده است و نگاه می کند. عمه خانم هنوز توی راه پله هاست. پیرمرد از آستانه در آشپزخانه رد میشود و
به دهانه چاه می رسد. دستش را به یکی از جرزها می گیرد.
چوب زیر بغل دست راستش می افتد. خم می
شود و چوب رابر می دارد و به جرز تکیه میدهد.
دستش را به سنگ لب چاه بند می کند. و خم میشود توی
چاه و نگاه می کند و سیاهی دهانه را می بیند و بوی آب را می شنود.
حتی در ته چاه چند موج ریز را می
بیند و تکان ملایم آب ته چاه را که سرد است،
که درکله آدم آب دارد.
دانلود کتاب یک داستان خوب اجتماعی
دانلود رایگان کتاب یک داستان خوب اجتماعی
وقتی عمه خانم و پیرزن، که ژاکت را انداخته است و از لب ایوان خودش را پایین کشیده، درست به جرز کنار
چاه میرسند و منبره خانم میرسد به سایه انجیر و آقای منزه دستش را از کمرش بر می دارد پیرمرد خم
میشود. توی چاه خم میشود. بیشتر خم می شود و گریه می کند، آرام و بی صدا.
نویسنده که خودکارش تمام شده است، که عرق برایش نمانده است با وجود آنکه میداند داستانش بازیک
داستان اجتماعی نیست خوابش می برد.
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.