نمایش
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری – دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری – علم افشا
کابوس
سیامک گلشیری
خیلی وقته خفه خون گرفته م و صدام درنیومده.
الان یواش یواش داره میشه شیش ماه. باورت میشه. تازه
اینش مهم نیست. مهم اینه که دیگه دارم خفه می شم.
اگه هیچی نگم دق میکنم. می ترکم. منفجر می
شم. دلم میخواد هر چی تو دلمه برات بریزم بیرون.
خودت که می دونی، من آدمی نبودم که چیزی رو تو دلم
نگه دارم. هر چیزی رو هرجا میگم.
حتی بعضی چیزها درباره زندگی خصوصی مو که هیچ خری برای کسی
تعریف نمیکنه.
تازه اونقدرهام که ادعام میشه، لوطی نیستم. گوش میکنی یا حواست جای دیگه س؟ داری
کی رو نگاه می کنی؟ با توام. داشتم می گفتم. همیشه دلم می خواسته لوطی باشم. از مرام شون
خوشم میآد.
البته نباید پا رو حق گذوشت. به وقتهایی هم بودم. خالی نمی بندم. خودت که میدونی. بیا،
ابنم جاش. می بینیا همه ش هم واسه خاطر اون بچه سوسوله بود که این خطوکاشتن روگردنم. باید می
ذاشتم می زدن دخل شو می آوردن. بگو
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
آخه به توچه که تو کار مردم فضولی می کنی، مگه وکیل و وصی مردمی؟ تازه اون لجن حقش بود. اگه
میدونستم افتاده دنبال خواهر اون یارو گندهه، خودمو نمیداختم جلو. نامردها وقتی ریختن سرم، آمونم
ندادن. یه دفعه هم دیدم گردنم سوخت.
بابا، مشب نونو شکر. چند نفر به به نفر، همون یارو گندهه از پشت
زده بود، نامرد. وقتی افتاده بودم زمین.
می فهمی که؟ از این حرفها بگذریم. نمی خوام زر زیاد بزنم. می دونم
حالشو نداری گوش بدی. دلم میخواد یه راست برم سر اصل مطلب.
بخصوص همون وقتی که اسمال تپه با
اون موتور گنده هه اومده بود وایساده بود تر کوچه روبه روی مدرسه.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
من روحم خبر نداشت، به موت قسم راست میگم. امتحان آخری مونو داده بودیم و داشتیم یعنی خبر مرگ
مون از پله ها می اومدیم پایین که دیدم نادر اومد طرفم. زودتر از من امتحان شو داده بود و رفته بود پایین تو
حیاط. وقتی قضیه رو برام گفت، کم مونده بود خودمو خیس کنم. کف کرده بودم. باورم نشد. تو دلم گفتم از
کجا، خبر مرگشون، نشونی مدرسه رو گیر آورده ن. گفتم: «تو مطمئنی خودشه ؟
آره، بابا. تنهاس؟»| نه، انگار یه نفر دیگه هم باهاشه. اگه دروغ گفته باشن، فک تو می آرم پایین.»
این حرفو زدم چون هنوز باورم نشده بود. اونوقت یه دفعه دراومد گفت: «اصلا گور بابای تو. به من چه که
اومدهن دخل تو بیارن. همون بهتر که بزنن بکشنت.|
دیدم رفت طرف در کریدور. پریدم طرفش. گفتم: «حالا چرا ترش کردهی؟ |
آخه، به خاطر تو این همه راهو برگشتم، ازگل.
نادر هم همکلاسیم بود هم همسایه مون. برعکس خیلی از هم کلاسیهام آدم گهی نبود. تا اونجام که
میتونست سر امتحانها بهم تقلب می رسوند.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
البته این مال بعد از وقتی یه که دیدم ماشین حساب حیدری رو
کش رفت. باباش از اون خرپولها بود، ولی جون تو جونش میکردی، دستش کج بود. عین باباش. هر چی باشه
تره به تخمش میره حسنی به باباش.
خودش به بار برام گفته بود که باباش یه بار سی و دوتا فیش مکه می
خره دونه ای هشتاد هزار تومن. اونوقت میذاره چند سال از روش بگذره و دونه ای هشتصد نهصد هزار تومن
میفروشه. هر سال هم که قربونش برم کلی پراید و پیکان و رنو و کوفت و زهرمار تقاضا می داد.
تازه حساب
شو بکن، خیلی ادعاشون می شد که حلال و حروم سرشون میشه.
هر سال هم میرفتن مکه. یادمه دفعه
اول که رفته بودن، تا
سر خیابون تابلو زده بودن که ورود حاج آقا حافظی را تبریک میگوییم و از این حرفها.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
بزنه به کمرش این همه مکه رفتن. خب، کجا بودیم؟ آره، داشتم می گفتم. به روز دیدم نادر یواشکی دست
کرد تو کیف حیدری، همون بچه سوسوله که بعضی روزها با بی.ام.و. ننه ش می اومد مدرسه و رو نیمکت
جلویی میشست، و ماشین حساب شو کف رفت.
بعدش هم به من نگاه کرد ببینه فهمیدم یا نه. خودمو زدم
به کوچه علی چپ. زنگ که خورد دیدم دوید رفت تو حیاط. منم دنبالش رفتم. دیدم رفت تو یکی از باغچه های
کنار حیاط و ماشین حسابر گذوشت لای یه تیکه پلاستیک و گذوشتش تو علفها.
از اون حرومزاده ها بود.
وقتی برگشت، بهش گفتم: «نصفش مال منه.»
کف کرده بود. گفت: نصف چی مال توئه؟» ماشین حسابه خفه شوا کدوم ماشین حساب! یقه شو گرفتم.
گفتم: «حالا به حیدری میگم.»
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
اداشو هم در آوردم که یعنی می خوام داد بزنم. افتاد به گه خوردن.
گفت: «ببین، مخلصتم. نصفش مال تو.»
از همون روز ازش آتو داشتم. واسه همینم بود که گفتم بهم تقلب می رسوند. یعنی هر دفعه یادش
مینداختم که اگه کاری رو که می خوام، نکنه، پنه شو می ریزم رو آب.
البته راستشو بخوای بچه بدی نبود.
ازش خوشم می اومد، با همه اینها، یه چندتا کتک کاری مشتی هم با هم کرده بودیم.
آخریش هم همون
وقتی بود که داشتیم تو کوچه سکه مینداختیم. پسر، مدام تقلب می کرد.
بعدش هم ادعا می کرد که من
تقلب کردم. کفرم دراومده بود. راستش خودم هم
نفهمیدم چی شد.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
یهو پریدم گردنشو گرفتم و بردمش کنار دیوار حوری اینها و سرشو چند دفعه محکم کوبوندم تو دیوار هیچوقت
یادم نمیره. عین خر داشت عرعر میکرد.
خواهر ترشیده ش هم سرشو از تو پنجره کرده بود بیرون و عین
بوقلمون داشت جیغ می کشید. دوتا از اون فحشهای خیلی بد هم داد که روم نمیشه برات بگم، یعنی می
خوام بگم حتی من هم از این فحشها نمیدم.
وقتی گردنشو ول کردم، از لجم به مشت ول کردم
تو صورتش. اون یه ذره دندونش که شکسته جای همون مشته. راستشو بخوای خودم بعضی وقتها که نگاش
میکنم، خجالت میکشم. ولی تقصیر خودش بود. زر زیادی زد.
با همه اینها اون روز، وقتی بهم گفت اسمال تپه
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
رو دیده، خیلی بهم حال داد، حتی از تقلبهاش هم بیشتر، چون اگه کار از کار می گذشت، معلوم نبود چه
خاکی باید تو سرم می ریختم.
با هم رفتیم دم در مدرسه. گفتم: «کجاس؟ دکوری. اونهاش.
همونجا بود که میگفت، تو کوچه روبه روی مدرسه. نشسته بود رو موتور و داشت سیگار میکشید. به نفر
دیگه هم وایساده بود سر کوچه و داشت تسبیح دور انگشتش می چرخوند.
طرفو تا حالا ندیده بودم، ولی خیلی غول بود.
معلوم بود که وایساده بودن من بیام بیرون. داشتیم با نادر از
پشت کاجهای جلو نرده ها نگاشون میکردیم که یه دفعه دراومد گفت: «بیا از اون یکی در بریم بیرون.» |
کدوم در؟ در راهنمایی ها دیگه، خرجون.»
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دلم میخواست ماچش کنم.
پیش خودم گفتم چرا به فکر خودم نرسیده بود.
حیاطو دور زدیم و رفتیم کنار اون در.
خودت که می دونی چه شانس گهی دارم.
لب چشمه برم می خشکه. درو قفل کرده بودن.
از آقای برزگر، سرایدار مدرسه مون، هم خبری نبود.
درست همون وقت که کارش داشتیم، غیبش زده بود.
عین برق دویدم رفتم تو ساختمون راهنماییها، بعدش هم رفتم تو ساختمون
خودمون و همه جا رو گشتم.
لامسب آب شده بود رفته بود تو زمین.
آخرش پشت ساختمون راهنمایی ها پیداش کردم. |
داشت تو باغچه به یه چیزی ور می رفت. گمونم گل و این چیزها بود.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
ازش خواهش کردم درو برامون باز کنه.
شروع کرد به چسناله کردن که باید بره کلید و از تو ساختمون بیاره و از این حرفها.
بذار این طوری برات بگم که اگه مطمئن نبودم سال دیگه تو همین مدرسه اسم مو می نویسم،
چنون فحشهای آبداری بهش میدادم که خودش حظ کنه.
خلاصه این قدر بهش التماس کردم، تا بالاخره راضی شد.
گفت: «حالا چرا از همون در نمیری؟
خالی بستم که بابام با ماشینش اومده دم اون در دنبالم.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
منم باهاش حرف نمی زنم و به هیچ عنوان خبال ندارم باهاش آشتی کنم و از این حرفها.
مزخرف ترین چاخانی بود که تو عمرم گفته بودم.
وقتی هم راه افتادیم بریم، دیدم یه سر و گردن از من بلندتره.
فکر کردم چرا هیچوقت من خنگ متوجه این قضیه نشده بودم. البته هیچوقت هم
پاش نیفتاده بود که کنار هم راه بریم.
به خودم گفتم بیخود نیست سال چهارمی ها اسمشو گذوشتن ژان والژان. به خاطر همین گندگی ش بود.
جلو ساختمون که رسیدیم، گفت: «تو همین جا وایسا! | این قدر یواش یواش راه می رفت که دراومدم گفتم: «یه خرده عجله
کن
همونطور آروم به راه رفتنش ادامه داد.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
حتی برنگشت نگام کنه. دیگه خبر مرگم نباید این حرفو میزدم.
اگه میتونستم جلو این زبون صاب مرده مو بگیرم،
خیلی وقتها تو هچل نمی افتادم.
با همه اینها صد ساعت طول کشید تا رفت کلبدو آورد.
خیلی کلافه مون کرده بود. بعدش هم یواش کلید انداخت و درو باز کرد.
گفت: «به وقت بابات نگرانت نشه؟)
«نه، یه خرده وامی سه، بعدش میره.)
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
ازش تشکر کردیم و همین که پامونو گذوشتیم بیرون، چشمم افتاد به به موتوری که اون ور خیابون، تو پیاده رو، بود و زل زده بود به ما.
پسر، از من بعید بود این قدر الاغ باشم که نفهمم طرف با اسماله.
خاک تو سر خرم. بعضی وقتها این قدر خنگ بازی در می آرم که حالم از خودم به هم میخوره.
سرمونو انداختیم زیر و عین گاو رفتیم وایسادیم کنار خیابون.
دیگه تو نخ اون یارو هم نبودیم. دریغ از به ماشین
شخصی. مردشور این شانس کوفتی مو ببره.
پنج دقیقه نشد که یه دفعه دیدم نادر محکم زد تو پهلوم و با انگشتش سر خیابونو نشون داد.
پسر، دیدم دوتا موتوری دارن عین باد می آن طرف مون.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
باور کن
اصلا نفهمیدم نادر یهو تو کدوم سوراخ رفت. آب شد رفت تو زمین. دیگه ندیدمش.
من هم عین برق دویدم
طرف مدرسه. گوش میکنی؟ عین باد. وقتی رسیدم جلو در، دیدم قفله.
عربده می کشیدم و برزگرو صدا می
کردم. اگه میگرفتنم ، کارم تموم بود. می خواستم بدوم طرف اون یکی در، ولی دیگه فایده نداشت.
بهم
میرسیدن. خودم هم نفهمیدم چطوری از نرده های کار در رفتم بالا.
از اون بالا هم خودمو ول کردم تو باغچه و
بلند شدم دویدم طرف ساختمون خودمون. باور
کن می شنیدم دارن از نرده ها می آن بالا. هیشکی تو ساختمون ما نبود. همه رفته بودن. عین برق و باد از
پله ها رفتم طبقه سوم و تو یکی از کلاسها، پشت یکی از نیمکتها، قایم شدم. تازه همون وقت بود که متوجه
شدم شلوار جینم جر خورده و کنار ساق پام از بالا تا پایین پاره شده.
تا حالا تو عمرم این قدر خون ندیده بودم.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
ولی تنها چیزی که احساس نمی کردم، درد بود. یه دفعه شنیدم از تو راهرو صدا میآد. به نفر انگار داشت در
کلاس بغلی رو باز می کرد. بعدش هم اومد طرف همون کلاسی که من توش بودم.
گفتم دیگه کارم تمومه.
می خواستم پاشم پنجره رو باز کنم و داد بزنم. شاید هم خودمو پرت میکردم پایین. ولی خفه خون گرفتم و از
جام تکون نخوردم. یه دفعه شنیدم در باز شد.
باور کن صدای ضربان قلب کوفتیم این قدر بلند بود که فکر کردم
الان این یارو، هر کی هست، داره می شنوه. بعد دیدم اومد تا جلو تخته سیاه. داشتم پاهاشو میدیدم. یه
شلوار مشکی پارچه ای پاش بود با به کفش ورنی درب و داغون.
به موت قسم اگه فقط یه ذره سرشو خم
میکرد، می دیدم. اینو جدی میگم.
دانلود کتاب کابوس – سیامک گلشیری
دانلود رایگان کتاب کابوس – سیامک گلشیری
ولی یه دفعه دیدم برگشت طرف در و رفت بیرون. تموم پیرهنم خیس عرق شده بود. |
نمیدونم خبر مرگم چقدر وقت نشسته بودم اونجا. به ساعت، دو ساعت. حالا هر زهرماری که می خواست
باشه، ولی یادمه وقتی اومدم بیرون، دیگه عصر شده بود.
نشستم رو یکی از میزها و پاچه شلوارمو جر دادم
و زدمش بالا. خونها رو پام ماسیده بود و به طرف کفشم سرخ سرخ شده بود.
تازه حالا داشتم دردشو حس
میکردم. به نظر خودم اونقدرها نبود که بخیه بخواد.
ولی نمیدونم چرا این قدر ازش خون رفته بود. رفتم کنار
پنجره و بیرون، تو حیاطو، نگاه کردم.
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.