نمایش
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا – دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا – علم افشا
مسخ
فرانتس
کافکا
ترجمه : صادق هدایت
یک روز صبح، همین که گره گوار سامسا از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشرهی تمام عیار
عجیبی مبدل شده بود.
به پشت خوابیده و تنش، مانند زره، سخت شده بود.
سرش را که بلند کرد، ملتفت
شد که شکم قهوه ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه هایی به شکل کمان، تقسیم بندی کرده است.
لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت آوری برای
تنه اش نازک می نمود جلو چشمش پیچ و تاب می خورد.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
گره گوار فکر کرد:” چه به سرم آمده؟” مع هذا در عالم خواب نبود اتاقش، درست یک اتاق مردانه بود. گرچه
کمی کوچک، ولی کاملا” متین و بین چهار دیوار معمولی اش استوار بود.
روی میز کلکسیون، نمونه های
پارچه گسترده بود گره گوار شاگرد تاجری بود که مسافرت می کرد.
گراووری که اخیرا” از مجله ای چیده و قاب
طلایی کرده بود، به خوبی دیده می شد. این تصویر، زنی را نشان می داد که کلاه کوچکی به سرو یخهای
پوستی داشت و خیلی شق و رق نشسته و نیم آستین پرپشمی را که بازوی اش تا آرنج در آن فرو می
رفت، به معرض تماشای اشخاص با ذوق گذاشته بود.
گره گوار به پنجره نگاه کرد. صدای چکه های باران، که به حلبی شیروانی
می خورد، شنیده می شد؛ این هوای گرفته او را کاملا” غمگین ساخت.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
فکر
کرد:” کاش دوباره کسی می خوابیدم تا همه ی این مزخرفات را فراموش بکنم ولی این کار به کلی غیر ممکن
بود؛ زیرا وی عادت داشت که به پهلوی راست بخوابد و با وضع کنونی نمی توانست حالتی را که مایل بود به
خود بگیرد.
هر چه دست و پا می کرد که به پهلو بخوابد با حرکت خفیفی مثل الاکلنگ. هی به پشت می
افتاد. صد بار دیگر هم آزمایش کرد و هر بار چشمش را می بست تا لرزش پاهایش را نبیند، زمانی دست از
این کار کشید که یک نوع درد مهمی در پهلویش جی کرد، که تا آنگاه مانند آن را دریافته بود
فکر کرد” چه شغلی، چه شغلی را انتخاب کرده ام! هر روز در مسافرت! دردسرهایی که با تر از معاشرت با
پدر و مادرم است! بدتر از همه، این زجر مسافرت، یعنی: عوض کردن ترانها، سوار شده به ترن های فرعی
که ممکن است از دست برود،
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
خوراکی های بادی که باید وقت و بی وقت خورد! هر لحظه دیدن قیافه های
تازهی مردمی که انسان دیگر نخواهد دید و محال است که با آن ها طرح دو سنتی بریزد! کاش این سوراخی
که تویش کار می کنم به درک می رفت!”
بالای شکمش گمی احساس خارش کرد. به چوب تخت خواب کمی
بیشتر، نزدیک شد. به پشت می برید؟ برای اینکه
بتواند بهتر سرش را بلند کند و در محلی که میخارید یک رشته نقاط سفید به نظرش رسید که از آن سر در
نمی آورد، سعی کرد که با یکی از پاهایش آن محل را لمس کند ولی پایش را به تعجیل عقب کشید، چون این
تماس ارزش سردی در او ایجاد می کرد
به وضع قبلی خود در آمد. فکر می کرد.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
هیچ چیز آن قدر خرف کننده نیست که آدم همیشه به این زودی بلند بشود، انسان احتیاج به خواب دارد.
راستی، می شود باور کرد که بعضی از مسافران مثل زنهای حرم زندگی می کنند. وقتی که بعد از ظهر به
مهمان خانه برمی گردم تا سفارش ها را
یادداشت بکشم، تازه این آقایان را می بینم که دارند چاشت خودشان را صرف می کنند. می خواستم بدانم
اگر من چنین کاری می کردم، رئیسم به من چه می گفت ؟ فورا” مرا بیرون می انداخت؟ کی می داند. شاید
هم این کار عاقلانه باشد. اگر پای بند خویشانم نبودم.
مدت ها بود که استعفای خودم را داده بودم، می رفتم
رینسمان را گیر می آوردم و مجبور بودم که فرمایش های او را قورنت بدهیم. در اثر این کار لابد از روی میز
دفترش می افتاد.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
این هم اطوار غریبی است؛ برای حرف زدن با کارمندانش روی میز دفتر صعود می کند مثل
این که به تخت نشسته؛ آن هم با گوش سنگین که باید کاملا” نزدیکش رفت. در هر حال، هنوز امیدی باقی
است. هر وقت پولی را که اقوامم به او بدهکارند پس انداز کردم این هم پنج شش سال وقت لازم دارد حتما”
این ضربت را وارد می آورم. بعد هم حرف حساب یک کلمه و ورق بر می گردد. در هر حال باید برای ترن ساعت پنج بلند بشوم.”
به ساعت شماطه که روی دولابچه تیک وتاک می کرد. نگاهی انداخت و فکر کرد: ” خدا به داد برسد!” ساعت
شش و نیم بود و عقربک ها به کندی جلو می رفتند.
از نیم هم گذشته بود: نزدیک شش و سه ربع بود. پس ساعت
شماطه زنگ نزده بود مع هذا، از توی رختخواب عقربک کوچک دیده می شد که روی ساعت چهار قرار گرفته
بود. شماطه حتما” زنگ زده بود.
پس در این صور است، با وجود سر و صدایی که اثاثیه را به لرزه در می آورد،
گره گوار به خواب خوشی بوده؟ خواب خوشا نه، او به خواب خوش نرفته، ولی غرق خواب بوده. بله : أما حالا؟
ترن اول، ساعت هفت حرکت می کرد.
برای این که بتواند به آن ترن برسد، باید دیوانه وار عجله بکند.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
از این گذشته، کلکسیون نمونه ها هم در پاکت پیچیده نشده بود. اما آن چه مربوط به خود گره گوار می شد
این که او کاملا” سر دماغ نبود. بر فرض هم که خودش را به تن می رسانید، اوقات تلخی اوربایش ملم بود.
زیرا پادوی
دوچرخه سوار، سر ساعت پنج، دم ترن انتظار گره گوار را کشیده و مسامحه ی او را به تجارت خانه اطلاع داده
بود. این آدم مطیع و أحمق، یک نوع غلام حلقه به گوش و تحت الحمایه ی رئیس بود اما… اگر خودش را به
ناخوشی می زد؟ این هم، بسیار کسل کننده بود و به او بدگمان می شدند؛ زیرا پنج سال می گذشت که در
این تجارت خانه کار می کرد و هرگز کسالتی به او عارض نشده بود. حتما” رئیس با پزشک بیمه می آمدند و
پدر و مادرش را | از تنبلی پسرشان سرزنش می کردند و اعتراضات را به اتکای قول پزشک که برای او هرگز
ناخوش وجود نداشت و فقط تنبل وجود داشت رد می کرد آیا ممکن بود، طبیب در این مورد بخصوص اشتباه
کند؟
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
گره گوار حسن می کرد که کاملا” حالش بجاست. فقط این احتیاج بیهوده به خوابیدن، آن هم در چنین
شب طولانی، او را از کار باز داشته بود. اشتهای غریبی در خود حس می کرد
در همان موقع که این افکار را به سرعت در مغزش زیرو رو می کرد بی آن که تصمیم بگیرد از رختخواب بلند
بشود، شنید که در پهلوی بسترش را می کوبند و در همان دم، ساعت زنگ سه ربع را زد. مادرش او را صدا
می کرد، گره گوار، ساعت هفت وربع کم است. آیا خیال نداری به ترن
پرسی!؟ طنین صدایش گوارا بود! گره گوار از آهنگ جواب خودش به لرزه افتاد.
در این که صدایش شناخته می شد شکی در بین نبود. او بود که حرف می زد؛ اما یک جور زق زق دردناکی که
ممکن نبود از آن جلوگیری کند و به نظر می آمد که از به وجودش بیرون می آمد و در صدایش داخل می شد و
کلمات، صوت حقیقی خود را نداشتند؛
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
مگر در لحظه ی اول و سپس صوت مغشوش می شد؛ به طوری که آدم از خودش می پرسید، آیا درست
شنیده است یا نه؟ گره گوار خیال داشت جواب مفصلی بدهد؛ اما با این شرایط به همین اکتفا کرد که بگوید: ”
بله، بله، مادر جان متشکرم، بلند می شوم.”
بی شک حائل بودن در نمی گذاشت به تغییری که در صدای گره گوار حاصل شده بود پی ببرند، زیرا توضیح او
مادر را متقاعد کرد و مادرش در حالی که پاپوش را به زمین می کشید، دور شد، این گفت و گوی مختصر، سایر
اعضای خانواده را متوجه کرد که گره گوار بر خلاف انتظار هنوز در رختخواب است پدر نیز آهسته با مشت به
کوفتن در پهلویی شروع کرد و فریاد زد:” گره گوارا گره گوارا چنه؟”
و لحظه ای بعد با لحن آمرانه و باوقار گفت:
“گره گوارا گره گوار؟ آیا ناخوشی؟ چیزی لازم داری؟” گره گوار سعی کرد که کلمات را دقیق تلفظ بکند و تا می
تواند لغات را از هم مجزا بنماید تا صدایش طبیعی بشود.
به هر دو طرف جواب داد: حاضرم” پدر رفت که
چاشت بخورد، ولی خواهر هنوز پچ پچ می کرد: ” گره گوار، خواهش می کنم که در را باز بکنی.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
” گره گوار
اعتنایی به این پیشنهاد نکرد،
برعکس خوشحال بود که عادت در بستن از تو را مثل اتاق مهمان خانه، حفظ کرده
اول، سر فرصت بلند می شد، بی آنکه کسی مخل او بشود، لباس می پوشید و بخصوص صبحانه را می
خورد و بعد وقت داشت برای این که فکر بکند
به خوبی حس می کرد که رختخواب جای یافتن راه حل عاقلانه برای این مسئله نیست. چه بسا اتفاق می
افتد که در اثر بدی وضع خوابیدن، از این کسالت های کوچک به انسان رخ می دهد و همین که برخاستند.
خود به خود از بین می رود و گره گوار متوجه بود که کم کم خیالات باطل او بر طرف می شود. اما راجع به تغییر
صدایش، کاملا” معتقد بود که آن مقدمه ی سرماخوردگی است و این ناخوشی مختص کسانی است که
مجبور به مسافرت زیاد می باشند
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
رد کردن لحاف برایش هیچ زحمتی نداشت؛ کمی باد کرد و لحاف خود به خود افتاد. بعد، گره گوار از جثه ی
مهیب خود دچار زحمت شد. برای
این که بلند بشود، احتیاج به بازو و ساق پا داشت و او به جز پاهای کوچکی که دائما” می لرزیدند و به آنها
مسلط نبود، چیزی نداشت.
قبل از این که بتواند یکی از آنها را تا بکند، بایستی کمی استراحت کند و زمانی که
حرکت مطلوب را اجرا می کرد، همه ی پاهای دیگر، بدون نظم، در هم و بر هم می شدند و به طرز دردناکی
او را شکنجه می کردند. با خودش گفت ” بی خود نباید توی رختخواب ماند.”
برای این که بیرون بیاید، ابتدا سعی کرد که از قسمت سفلی بدن شروع کند.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
بدبختانه، این قسمت پایین را که هنوز ندیده بود و تصور دقیقی در باره ی آن در ذهن نداشت، هنگام آزمایش،
حرکت دادن آن را بسیار دشوار دید. کندی این روش او را از جا در کرد. تمام قوایش را جمع کرد تا خود را به جلو
بیندازد، ولی از آن جا که خط سیر خود را با حساب کرده بود، سخت به یکی از برجستگی های تخت خورد و
احساس درد سوزان به أو فهمانید که قسمت پایین بدنش، بی شک، بسیار حساس است
از این رو، خواست شیوه را تغییر بدهد و از بالای بدن شروع نماید و با احتیاط سرش را به طرف بالای تخت
چرخانید. بدون زحمت، به این کار موفق شد و باقی جسمش با وجود وزن و حجمی که داشت به همان سو
متوجه گردید. اما همین که همسرش بیرون آمد و در میان هوا آویزان گشت گره گوار از ادامه دادن به این کار ترسید.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
اگر با همین وضع به زمین می افتاد، سرش خرد می شد؛ مگر این که معجزه ای واقع شود و این موقعی نبود
که وسایل خود را از دست بدهد. پس بهتر بود که در رختخواب بماند. |
مع هذا زمانی که پس از این همه مرارت آهی کشید و دوباره، مثل پیش، خود را در حالت دراز کشیده یافت و
زمانی که دید پاهای کوچکش بیش از پیش در پیچ و تاب است، ناامید شد از این که بتواند در این اعضای
خودسر نظمی برقرار کند. دوباره به فکرش آمد که قطعا” نباید در رختخواب بماند
و به طرز عاقلانه ای، در راه کوچک ترین امید خارج شدن از آن، باید از هیچ گونه فداکاری دریغ نکند. هنوز به
خاطر می آورد که تصمیم تو میدانه هرگز ارزش تأمل متین و منطقی را ندارد. عموما” در چنین مواردی نگاه
خود را به پنجره می دوخت تا از آن در تشویق و امیدواری بگیرد.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
اما در این روز، کوچه هیچ جوابی به او نمیداد.
ابر انبوه هیچ گونه مژدهای در بر نداشت. فکر کرد:” ساعت هفت است و مه کم نشده!” لحظه ای دوباره دراز
کشید تا تنفس آرام و قوانی سابق خود را دوباره به دست بیاورد، مثل این که متوقع بود آرامش کامل زندگی عادی را به او باز گرداند.
بعد با خود گفت: ” قبل از یک ربع، حتما باید بلند بشوم عنقریب کسی را دنبال من به منزل می فرستند: چون
مغازه پیش از ساعت هفت باز می شود.” و شروع کرد که به پشت بخزد تا به تمام طول بدن و یک جا از
رختخواب بیرون بیاید. از این قرار می توانست سر خود را بالا بگیرد تا به آن حلمهای ترسا.. پشتش که به نظر
او به اندازه ی کافی سخت بود.
البته روی قالیچه آسیبی نمی دید. فقط از صدایی که موقع سقوطش تولید
می شد واهمه داشت.
می ترسیدم که در تمام خانه این صادما منعکس بشود و وحشت یا اضطرابی تولید
کند.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
روش جدیدی که پیش گرفته بود، بیشتر برایش تفنن بود تا کار پر زحمت؛ زیرا به وسیله ی تکان هایی می
توانست خود را بلغزاند. هنگامی که نیمی از تنش از رختخواب بیرون آمد، به فکرش رسید که اگر کمی به او
کمک می شد به چه سهولتی می توانست بلند بشود. دو نفر آدم قوی، مثل پدرش و خدمتکار، کافی بود.
آنها بازویشان را زیر پشت گرد او می بردند و از رختخواب بیرونش می آوردند.
سپس، با بار خود خم می شدند و بعد با احتیاط صبر می کردند که بتواند روی زمین استوار بشود و به این
ترتیب می توانست امیدوار باشد که پاهایش، بالاخره زمیلهی استعمال خود را پیدا
بکنند. اما بر فرض هم که درها بسته نبود، آیا کار خوبی بود که کسی را به کمک بخواهد؟ از این فکر، با وجود
همه بدبختی که به او روی آورده بود، نتوانست از لبخند خودداری بکند.
عملیات به قدری پیشرفت کرده بود که در اثر حرکت تابی که به خود می داد، تقریبا” حس کرد که تعادلش را از
دست داده، باید تصمیم قطعی بگیرد؛
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
زیرا از یک ربع ساعت مهلتی که پیش خود تعیین کرده بود پنج دقیقه
بیشتر باقی نمانده بود ولی ناگهان صدای زنگ در را شنید. با خودش گفت:” | لابد کسی از مغازه آمده!” و
حس کرد که خون در بدنش منجمد شد و پاهای کوچکش رقص چوبی خود را تندتر کردند.
لحظه ای در سکوت
گذشت و در پرتو امید پوچی تصور کرد که هیچ کس در را باز نخواهد کرد،
| ولی خدمتکار مثل معمول با گام
های استوار به طرف در رفت.
اولین کلمه ای که شخص تازه وارد ادا کرد کافی بود برای آن که گره گوار به
هویت او پی ببرد.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
این شخص خود معاون بود. چرا بایستی گره گوار محکوم به خدمت در تجارت خانه ای باشد که آن جا کوچکترین
غفلت کارمند موجب بدترین سوء ظن در باره ی او می شود؟ آیا همه ی کارمندان بی استثناء دغل بودند؟ آیا
بین آنها هیچ یک از آن خدمت گزاران فداکار و باوفا پیدا نمی شد که اگر اتفاقا ” برایشان پیشامدی رخ می داد
تا صبح یکی دو ساعت طفره بروند، به قدری از پشیمانی حالشان منقلب بشود که نتوانند از رختخواب شان
بیرون بیایند؟ آیا به جای آن که فورا” مزاحم معاون بشوند،
حقیقتا” کافی نبود که یکی از شاگردان تازه کار را
می فرستادند تا اطلاعی به دست بیاورد آن هم در صورتی که چنین بازپرسی لزومی داشت مثل این که
بخواهند به تمام خانواده نمایش بدهند که روشن کردن چنین قضیهی مشکوکی ممکن نیست،
مگر این که به
هوش چنین شخص توانایی محول بشود؟
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
این افکار به قدری گره گوار را از جا در کرد که با تمام قوا خودش را از تخت به زیر
افکند، این اقدام، بیشتر در اثر خشم او بود تا در نتیجه ی یک تصمیم قطعی حاصل این که: تصادم شدیدی تولید شد ولی غوغایی که از بروز آن می ترسید، رخ نداد.
قالیچه از شدت سقوط کاست و پشت جوانک، بیش از آن که ابتدا تصورش را می کرد،
قابل ارتجاع بود. دنباله
ی صدای خفه ای که ایجاد شد.
هیچ گونه غوغایی تولید نگردید، فقط سرش صدمه دید، چون گره گوار سرش
را به اندازه ی کافی بالا نگرفته بود و در موقع سقوط ضربت دیا۔ پس سر خود را از شدت درد و اوقات تلخی
چرخانید و آن را روی قالیچه مالید.
معاون در اتاقی دست چپ گفت:” گویا چیزی زمین خورد “گره گوار از خودش پرسید: آیا ممکن نیست که روزی
چنین بدبختی به این مرد رویا بدهد؟” به هر حال استبعادی نداشت،
اما مانند جواب خشونت آمیزی. صدای پا
آمد و کفش هایی به زمین کشیده شد و در اتاق دست راست خواهر پچ پچ کنان خبر داد:
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
گره گوار، معاون آمده.” گردگوار گفت:” می دانم.” اما جرأت نکرد آن قدر بلند حرف بزند که خواهرش بشنود.
حالا پدر در اتاق دست چپ می گفت: ” گره گوار، آقای معاون تشریف آورده تا
برگشته و همه ی شب ها را در خانه می گذرانیده، جلو میز می نشیند و همان
جا می ماند، بی آن که چیزی بگوید، روزنامه می خواند و یا دفتر راهنما را مطالعه می کند. بزرگترین سرگرمی
او ساختن مزخرفاتی است که با ارزهی برش خود درست می کند. اخیرا”، در یکی دو جلسه، یک قاب عکس
خیلی ملوس درست کرده، آن قدر قشنگ است. این قاب را که در اتاقش ببینید تعجب خواهید کرد. به محض
این که گره گوار در را باز کرد شما می توانید آن را ببینید.
به علاوه من خیلی خوش وقتم که فکر آمدن این جا
به سر شما افتاد. این جوان به قدری خودسر است که بدون وجود شما ما هرگز نمی توانستیم او را وادار
کنیم که در اتاقش را باز کند.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
گرچه امروز صبح نمی خواست اقرار بکند ولی حتما” ناخوش است!” گره گوار با
درنگ احتیاط آمیزی این جمله را تهجی کرد:” الان می آیم!” ولی جنبشی نکرد،
از ترس این که مبادا یک کلمه
از گفت و گوهایی را که می شد از نظر بیندازد، معاون اظهار کرد: ” خانم در حقیقت من نمی توانم این موضوع
را طور دیگری تعبیر بکنم،
امید است که پیشامد وخیمی رخ نداده باشد، معهذا باید اقرار کنم که ما تجار،
خوشبختانه یا بدبختانه،
هر طوری که می خواهید تصور بفرمایید اغلب، قبل از نقاهت های جزئی خودمان باید
کار را از پیش ببریم.”
پدر از روی بی تابی در زد و پرسید:” خوب! حالا آقای معاون می توانند وارد بشوند؟ ” گره گوار گفت: “نه” طرف
چپ را سکوت سختی فرا گرفت و سمت راست خواهر شروع به گریه کرد
چرا خواهرش نمی رفت جزو جرگه ی آن های دیگر بشود؟ بی شک تازه بلند شده و لباس نپوشیده بود.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
اما چرا گریه می کرد؟ آیا علت گریه اش این بود که گره گوار بلند نمی شد تا معاون را داخل اتاقش بکند و بیم
آن بود که از کارش معزول شود و رئیس، مثل سابق که تقاضاهایی می کرد، دوباره اسباب زحمت پدر و مادرش
را فراهم بیاورد؟ نگرانی بی جایی بودا گره گوار
حتی حاضر بود و هیچ خیال نداشت که خانواده خود را ترک کند. در این لحظه البته او روی قالیچه خوابیده بود و
هر کس او را در این حال می دید، نمی توانست
جدا” از او توقع داشته باشد که معاون را داخل اتاقش پکند.
ولی به هر حال، به علت این بی ادبی کوچک که بعد به خوبی
از عهده ی جبرانش بر می آمد او را فورا” بیرون
نمی کردند و گره گوار عقیده داشت که
در این لحظه اگر او را به حال خود می گذاشتند، بهتر از آن بود که به
وسیله ی نطق ها و گریه و زاری اذیتش کنند. اما به طور قطع،
دودلی باعث نگرانی آنها شده و همین نکته
اقدامات آنها را تبرئه می کرد.
دانلود کتاب مسخ – فرانتس کافکا
دانلود رایگان کتاب مسخ – فرانتس کافکا
در این وقت معاون، باد توی صدایش انداخته فریاد می زد: “آقای سامسا، چه شده است؟
شما در را به روی
خودتان می بندید و فقط به وسیله ی نه و آره گفتن جواب می دهید
و بی جهت سبب پریشانی خاطر
خویشانتان را فراهم می آورید و از وظایف اداری شانه خالی می کنید،
من به طور فوق العاده، به وسیله ی
این جمله ی معترضه به شما تذکر می دهم! من حالا از طرف اقوام و رئیستان
به شما خطاب می کنم. جدا”،
از شما تقاضا دارم که زود توضیح دقیقی به ما بدهید. من کاملا” متعجبم،
تصور می کردم که شما جوان
آراسته ی عاقلی هستید و حالا می بینم، ناگهان روش افراط آمیزی اتخاذ
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.