نمایش
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو – دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو – علم افشا
مردی که میخندد
اثر : ویکتورهوگو
ویکتور هوگو نویسنده و شاعر گرانمایه و بشردوست در روز ۲۶ فوریه ۱۸۹۲ در پر انسون چشم جهان گشود و
از چهارده سالگی شروع به نویسندگی کرد و در اندک زمانی در کار ادبی توفیق یافت و در نتیجه مقدمه ای که
بر
کر مول» نوشت بعنوان پایه گذار سبک رمانتیم در ادیات فرانسه شناخته شد
هوگو زمانی که آخرین اثر خویش را خلق مینمود بیش از هشتاد سال داشت.
او پس از هشتاد و سه سال زندگی سراسر افتخار در ۲۲ ماه مه سال ۱۸۸۵ چشم از جهان فرو بست.
هوگو با بینوایان و درماندگان اجتماع پیوندی ناگسستی داشت بطوریکه در زمان مرگ خود وصیت کرد جمدش با با تابوت گدا بان به گورستان برده و خاک کنند.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
مردی که می خندد یکی دیگر از برجسته ترین نوشته های این نویسنده نامدار میباشد و خواننده در طی
اجرائی دلچسب و خواندنی با چنان صحنه هایی مواجه میشود که از حیرت انگشت بردهان می گیردو ایک ما
این کتاب بزرگ را در اختیار شما خواننده عزیز قرار داده ایم و امیدمان این است که مورد پسند واقع شود .
قسمت اول
از نخستین روزهای ماه دسامبر سال (۱۶۸۹ ) تا آخر ژانویه (۱۶۹۰ ) زمستان سختی در سراسر اروپا و
بخصوص در انگلستان آغاز شد و باد سرد و بی سابقه ای شروع بوزیدن کرد. زمستان یخبندان و بسیار سرد
آنسال هرگز سابقه نداشت و بهمین جهت در کناره های کتابهای مقدس خانواده های بینوای انگلستان
یادداشت گردید .
زمستان آنسال، بقدری سرد بود که حتی رودخانه تایمز نیز یخ بست و چنین حادثه ای در طی سالها بندرت
اتفاق می افتد زیرا امواج رودخانه پیوسته در حال جنبش و حرکت می باشد و این خودمانع یخ بستن آب
میشود . .
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
ضخامت یخ روی رودخانه بقدری بود که مردم در روی آن کالسکه های خود را بحر کت در می آوردند و حتی
بازار مکارهای نیز بر روی رودخانه با چادر های بسیار تشکیل شد که در داخل آن خرسها و گاوها را به نبرد با
یکدیگر رادار ساختند.
شب در آخرین روزهای سرد ماه ژانویه (۱۶۹۰ ) در میان یکی از دهانه های متروک خلیج پر بلند اتفاق عجیبی
روی داد که بر اثر آن پرنده های آبی و مرغهای دریائی باشتاب و با سر و صدای فراوان
آنجا را ترک گفتند .
این حادثه عبارت از پهلو گرفتن یک کشتی کوچک در یکی از دهانه های خلیج و دو از این نظر عجیب بنظر می
رسید که کشتی های بزرگ و پر نیرو نیز پهلو گرفتن در آن محل برایشان بسیار خطرناک می باشد در آنشب
سرد زمستانی کشتی کوچک مزبور آماده خروج از خلیج میشد . هوا مه گرفته و بسیار تاریک بود و فقط از
فاصله ای نزدیک ممکن بود شیح کشتی را مشاهده کرد .
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
تخته پاره بلندی کشتی را بساحل مربوط می ساخت و اشباحی سیاهرنگ بر روی این پل لرزان در آمد و رفت
بودند و در میان تاریکی بسیار زیاد دوا بداخل کشتی میرفتند .
هوای اطراف خلیج گرم تر از میان دریا بود چون صخره های بلندی از جانب شمال چون دیواره های بزرگ آنرا در
خود گرفته بود ما این گرمی با نداز های نبود که از لرزیدن مسافرین پیشگیری نماید آنها با شتاب بسیار زیادی
در حرکت بودند و در زمینه شفت لبه های
پاره پاره لباسهایشان بخوبی دیده می شد و از همین موضوع معلوم میشد که آنها مردمانی فقیر هستند.
در بالای دهانه خلیچ راه باریکی بزحمت تشخیص داده می شد و راههای پر فراز و نشیب این محل که بیشتر
برای عبور بز مناسب می باشد تا انسان، به منطقه تقریبا مسطحی که طرف دیگر تخته پاره بر روی آن گذارده
شده ختم میگردید.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
کوره راههای سواحل کوهستانی اغلب دارای شیبی بسیار تند می باشند و بیشتر به یک پرتگاه شباهت
دارند و گردنه های پر از پیچ وخم آن به فلاتی ختم می شود که صخره های بزرگی در زیر آن قرار دارد .
کشتی کوچکی که در آنجا لنگر انداخته بود منتظر مسافرینش بود که از راههائی اینچنین پرخطر خویشتن را
بآن می رسانیدند.
مسافرین اثاثه خویش را با چابکی بسیار زیادی بوسیله دست های خود بداخل کشتی حمل می کردند و این
کار در سکوت مطلق بر گذار میشد و حتی صدای نفس کسی نیز شنیده نمی شد.
و در آن اطراف هیچ جنبنده دیگری غیر از آن کشتی و مسافرینش دیده نمی شد و فقط در فاصله ای دور چند کششی ماهیگیری
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
که بر اثر حرکت باد و امواج دریا بسواحل انگلستان رانده شده بودند،
بنظر می رسیدند و بغیر از آن در ساحل پرتلند که در آن زمان هنوز غیر مسکون بود چیز دیگری دیده نمیشد .
مسافرین کشتی جمع هشت نفر بودند و تشخیص اینکه چند نفر زن و چند نفر مرد بودند بسختی امکان پذیر
بود و احتمالا یکی دو نفرشان زن بودندچون لباس پاره پاره زنها و مردها در آن تاریکی مطلق یکسان بنظر می
رسید و از روی آن نمیشد چیزی را معین کرد.
آنها با چابکی و پشتکار عجیبی بکار خود سرگرم بودندو شبح
کوچکتری نیز در این کار آنها را یاری می نمود. این شیح کودکی بود.
این کودک پا برهنه بود و لباس ملوانی پاره و بسیار گشادی را | بر تن کرده و بنظر می رسید که بیش از دوازده سال نداشته باشد .
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
چنانچه کسی بان مردم نزدیک تر میشد متوجه می گردید که
شنل پاره پاره و پروصله ای به تن خود کرده اند بطوری که براحتی می توانستند چهره خویش را از نگاه مردم
کنجکاو و سرمای زمستانی در زیر آن پنهان نمایند .
چند نفر از آنها نیز دستاری همانند آنچه مردم اسپانیا برسر می بندند برای موهای خود بسته بودند .
یکی از این مردم ظاهری آراسته تر داشت و بنظر می رسید که سردسته دیگران می باشد.
کارکنان کشتی عبارت از یک ناخدا و در ملاح بودند.
این کشتی از اسپانیا با نجا آمده و پس از مسافر گیری بار دیگر به همانجا باز می گشت و خوب پیدا بود که این
کار بطور قاچاق انجام می شد و تمام مسافرین بطور قاچاق باین سفر میروند .
مسافرینی که در حال سوار شدن بر کشتی بودند بارامی در کنار گوش یکدیکر نجوا می کردند و چنانچه کسی
دقت می کرد متوجه می شد که آنها زبان واحدی ندارند آنچه بر زبان می آورند مخلوطی از کلمات آلمانی و
فرانسوی و انگلیسی و اسپانیایی می باشد .
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
بخوبی معلوم بود که آنها مردمانی با ملیتهای گوناگون ولی وابسته یک باند معین میباشند و کشتی نیز بخودشان تعلق دارد و در حمل و نقل شریک می باشند.
در پای شکاف خلیج اثاثیه مسافرین بر روی زمین ریخته شده بود
و آنها بوسیله دستهای خود و با استفاده از تخته ای که کشتی و ساحل را بیکدیگر مربوط می ساخت آنها را
برداشته و بداخل کشتی حمل می کردند .
اثاثیه عبارت از چند کیسه نان خشک ، چلیک ماهی ، یک جعبه
بسته شده بود پاره کند
مردی که لباس ملیله دوزی پوشیده بود گفت :
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
( آنداموس ) کودک با یک خیز خودرا بطرف پل چوبی رساندنا | قبل از سابرین سوار کشتی شود اما در همان
هنگام دو تن از مردها بطرف وی رفته و با تنه هائی که باو زدند کودک
را یکسو رانده و خود بجای وی بداخل کشتی رفتند.
بر اثر تنه آن دو مرد نزدیک بود کودک بداخل آب سقوط کند ولی تعادل خویش را حفظ کرد و بار دیگر بطرف پل
چوبی بحرکت در آمد .
اما این بار نیز نفر سوم او را با آرنج دست خود بکناری زده و قدم بر روی تخته پاره نهاد .
چهارمین نفر نیز گذشت و رئیس باند که نفر پنجم بود خیزی برداشت
و خود را بروی تخته رسانده از روی آن
گذشت و هنوز بدرستی قدم بداخل کشتی ننهاده با پاشنه با تخته
را از لبه کشتی جدا کرده و آنرا بداخل آب
انداخت .
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
بدنبال این حرکت طناب نیر بواسطه ضربتی که بر آن خورد پاره شد و فرمان بحرکت در آمدن کشتی
صادر شد و آن از ساحل فاصله گرفت . .
کودک تک و تنها بر ساحل باقی ماند .
قورمه ، سه بشگه آب شیرین ، چهار یا پنج بطری آبجو ، یک چمدان بزرگ کهنه و مقداری چیزهای دیگر بود .
پاره پوشان چند خورجین نیز بهمراه داشتند و بهمین جهت به کوچ نشینان بی شباهت نبودند .
هر کس کاری میکرد یکی کیسه هارا بداخل کشتی می برد دیگری صندوقی را و خلاصه همه و همه بنوعی
کار می کردند و در این میان کودک دوازده ساله نیز بیشتر از سایرین به خدمت مشغول بود و بار بیشتری را
بداخل کشتی می برد . بنظر نمی رسید کودک در میان آن افراد پدر و یامادری داشته باشد چون رفتارشان
باوی بدون ترحم و بسیار بد بود و تا جایی که میتوانستند کار بیشتری ازویی کشیدند.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
چنان بنظر میرسید که این کودک اسیری در دست آن افراد است او برای همه کار می کرد اما هیچکس کلمه
ای هم با او صحبت نمیکرد.
او نیز همانند دیگران در تلاش و تقلا بود و انگار فکر دیگری جز اینکه هرچه زودتر سوار بر کشتی شود در سر
ندارد. آیا او از آنچه اتفاق می افتاد با اطلاع بود؟
احتمالا خیر ، او همانند ماشین شتاب داشت چون میدید که دیگران نیز عجله دارند.
سرانجام آخرین چمدان نیز بداخل کشتی برده شد . حالا نوبت
سوار شدن مسافرین بود . زنها جلو رفته و بداخل کشتی قدم نهادند و شش تن دیگر که کودک نیز در میان
ایشان بود در ساحل بودند.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
کشتی علامت حرکت داد . ناخدا خود را بکنار آن رساند . یکی از ملوانها تبری را برداشت تا طنابی را که
کشتی بوسیله آن باحل
در کشتی نیز سکوت حکمفرما بود. میان کودک و سرنشینان کشتی بعنوان خداحافظی حتی کلمه ای هم ردو بدل نشد. –
مثل آن بود که دو طرف با یکدیگر توافق کرده اند که دوری هم را با بردباری و سکوت بپذیرند.
کودک بروی صخره میخکوب شده و دور شدن کشتی را نگاه میکرد .
آب دریا که بر اثر مد بالا آمده بود روی پاهای وی می ریخت و آنها را که برهنه بود نمناک می ساخت.
لحظه ای بعد کشتی به تنگه میان خلیج و دریا رسید . نولد کل بر پهنه آسمان دیده می شد. دکل از میان
صخره های دو طرف چرخ زنان پیش رفت و سپس ناپدید گردید .
حالا کشتی وارد دریا شده بود
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
کودک د کلی کشتی را که ناپدید میشد مشاهده کرد و حبر أن و متعجب بر سر جان خود نوقف کرد. او
کوچکترین شکایتی هم نکرد. او در برابر آنچه باری انجام داده بودند و در مقابل سرنوشتی که بانتظارش بود
مقاومت کرد. او آن ضربت برق آسا را همانند مردی توانا نحمل کرد . آنچه برایش مسلم بود این نکته بود که در
میان آنهائی که وی را تنها گذاشته و ترکش کرده اند هیچکس کوچکتر بن علاقه ای نسبت بوی نداشته است
. و او نیز محبتی در دل نسبت بآنها احساس نمی کرد .
پسرک غرق در افکار خویش سرما، و سوز سردی را که می وزید از یاد برده بود .
بناگاه آب که بر اثر مدل بالا
آمده بود پاهایش را در خود گرفت و سر دی آن وی را بهوش آورد .
لبخندی زد و باطراف خود نگریست.
تنها بود.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
کاملا تنها و بغیر از افرادی که در کشتی نشسته بودند کسی را نداشت
و آنها نیز همانند دزدها فرار می کردند.
البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که او آن چند نفر را هم نمی شناخت
و نمی دانست آنها چه کسانی
هستند. آنها وی راترک کرده بودند بدون آنکه احساس کند نسبت بایشان قرابتی دارد.
از هر جهت نقطه مقابل
آنها بود . همین و اکنون از جانب آنها بدست فراموشی سپرده شده بود .. .
هیچ پولی نداشت پایش نیز برهنه بود و گرسنگی آزارش میداد .
زمستان و شب بود و برای رسیدن باولین
آبادی فرسنگها راه را می بایستی طی می کرد .
او دستهای لاغر خود را از هم گشود و خمیازهای کشید و آنگاه چون کسی
که ناگهان از خوابی سنگین بیدار
شده باشد پا بقرار نهاد و بسرعتی شتاب آلود راهی را که انتخاب کرده بود
در پیش گرفت او از سربالائیها بالا
می رفت و بروی آن میخزید.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
نیم تنه مردانه و گشادی که پوشیده بود آزارش می داد و باعث میشد هر چند
گاه یکبار بر زمین بیفتد و حتی
یک دفعه نزدیک بود بداخل پرتگاهی سقوط کند ولی بوته ای را گرفت و خودش را بالا کشید .
بالاخره خودش را بر روی زمین هموار رسانید و اگر صحیح تر بخواهیم باید بگوئیم
خود را بر زمین رسانید زیرا تا
آن زمان در پرتگاه بود .
اما هنوز مقدار زیادی از پر نگاه فاصله نگرفته بود که ناگهان
لرزشی سراپایش را در خود گرفت . سوز سرما بر صورتش نیش می زد نیم تنه
ملوانی را بر بدن خود فشرد ،
آن لباس خوبی بود زیرا باران در آن نفوذ نمی کرد.
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
کودک ایستاد و به اطراف خود نگریست .
دریا در پشت سر و زمین در روبرویش و آسمان در بالای سرش قرار
داشت. اما در آسمان ستاره ای دیده نمی شد و مه غلیظ آنرا در خود گرفته بود.
همه چیز نشانه طوفانی بود
که بزودی آغاز می شد ولی کودک از این موضوع بی اطلاع بود .
کشتیهائی که در اطراف بودند شتابان خود را
به ساحل می رسانیدند و پهلو می گرفتند ولی کشتی کوچکی که او را تنها گذاشته
و رفته بود بدون توجه این
موضوع راه خویش را ادامه میداد و بجلو میرفت .
کودک نیز براه خویش ادامه داد. بناگاه در سر راه خود چیزی را که یکسرش بر زمین
و سر دیگر آن بر آسمان بود
مشاهده کرد .
دانلود کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
دانلود رایگان کتاب مردی که می خندد – ویکتور هوگو
او میلرزید و از لرزیدنش صدائی مخصوص و وهم آور شنیده میشد . مثل آن بود که دستی از آستین زمین
خارج شده و راست و مستقیم بطرف بالا ایستاده و در انتهای بالائی آن بنظر می رسید
که انگشت شصت و
سبابه را بطور افقی نگهداشته اند. این دست و انگشتها
در زمین و آسمان گونیائی را رسم می نمود.
در نقطه ای که انگشت سبابه وشصت یکدیگر را قطع می کردند
چیزی سیاه و بدون شکل بوسیله طنابی آویخته گشته و این طناب بواسطه وزش باد بحرکت
در آمده و صدای
زنجیری که در طرف دیگر آن بسته شده بود بگوش میرسید
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.