نمایش
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
آلبر کامو راستان
نمایشنامه در پنج برده
ترجمه دکتر ابوالفضل قاضی
این نمایشنامه نخستین بار در پانزدهم دسامبر ۱۹۴۹ بر صحنه تأتر هبرتو Theatre – Hebertot بکارگردانی پل اونلی Paul 0ettly بنمایش
گذاشته شد و دکور و لباس از روزنی Rosnay بود .
بازیکنان بقرار زیر بودند :
دو را دو لبوف Dora Doulebov : ماریا کازارس Maria Casares گراند دوش La Grande
– Duchses
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
: میشل لا هی Michele Lahaye ایوان کالیایف Ivan Kaliayev : سرژ رژیانی Serge Reggiani استپان فدورون Stepan Fedorov : میشل بو که Michel Bouquet ہور ہم آئیکون Boris Annenkoy : ایو برنویل Yves Brainville
آلکس در آنوف Alexis Voinoy : ژان پومیه Jean Pommier
اسکور اتش Skouratoy : پلی اوتلی Paul Qettly
فرکا Foka : مون گریه Moncorbier
نگهبان Le Gardien : لوئی پر در Louis Perdox
پرده اول خانه تروریستها – بامداد
در سکوت ، پرده بالا میرود . دور و آشنکوف ، بی حرکت ، روی صحنه هستند .
طنین صدای زنگ در (یکبار) بگوش میرسد. بنظر می آید که دورا | میخواهد حرفی بزند، ولى آننکوف با اشاره ای ماکنش می کند . طنین صدا ، دو باد، پشت سرهم ،
در صحنه می پیچد. ‘اننکوف- خودشه ؟ ..
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
خارج می شود. دورا همچنان بی حرکت منتظر میمانده أننکوف که بک دست خود را بدور شانه های استبان انداخته است ، با او باز میگردد .
آننکوف-خودشه. ابنهم استپان.
دورا-(بسوی استپان میرود و دستش را می گیرد) چه سعادتی ، استپان.
استپان سلام ، دورا دورا-( به او نگاه میکند ) سه سال گذشت استپان -آره ، از روزی که
مرا دستگیر کردند سه سال گذشته. داشتم بشماها ملحق میشدم.
دورا ما منتظرت بودیم. دقت میگذشت و قلبم هر دقیقه بیشتر فشرده میشد. ما دیگر جرأت نداشتیم بهم نگاه کنیم. آننکوف لازم بود یکدفعه دیگر، آپارتمان را تغییر می دادیم.
استپان- میدانم. . . . دورا- از آنجا بگو، استپان. استپان- از کجا ؟ دورا-از تبعیدگاه. استپان-
آدم از تبعیدگاه فرار میکند ! آننکوف- آره
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
، وقتی فهمیدیم که توانستی خودت را به سویس برسانی ، خوشحال شدیم . استپان- بوریا ، سویس هم یک تبعیدگاه دیگر است. أننکوف -چی گفتی ؟ آنها دست کم آزادند . استپان- تا وقتیکه حتی یک آدم روی کره خاک استثمار بشود،
آزادی هم خودش یک نوع زندان است. من آزاد بودم ، ولی باشه دقیقه از فکر روسیه و بردگانش غافل نبودم .
سکوت آننکوف- استپان ، خوشحالم که حزب تو را اینجا فرستاده . استپان -لازم بود ،
داشتم خفه میشدم. آخر باید کاری کرد، به ؟ به آتنکف نگاه می کند) می کشیمش ، اینطور نیست ؟
آنکوف -اطمینان دارم استپان – این جلاد را میکشیم . از تو فرماندهی ، بوریا ، از ما | اطاعت .آفنکوف- نمیخواهد قول بدهی ، استیان . همه با هم برادریم انضباط لازم است . این را در تبعیدگاه فهمیدم . حزب
سوسیالیست انقلابی بها نغنباط احتیاج دارد. وقتی انضباط داشتیم ، دوک بزرگی
را می کشیم و حکومت قلدری را | سرنگون می کنیم. ( در حال رفتن به سوی استپان )
امتیان ، بنشین. بعد از این سفر طولانی باید خسته باشی . دورا- من هرگز خسته نمی شوم.
سکوت ، دورا میرود می نشیند .
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
استپان – همه چیز حاضر است ، بوریا ؟ أننکوف- ( با تغییر لحن) یک ماه تمام است که دو نفر از رفقا
تغییر مکانهای دوک بزرگی را مطالعه می کنند . دورا هم وسائل لازم را فراهم کرده .ا
ستپان- اعلامیه هم نوشته شده ؟ آلنکوف – آره ، تمام مردم روسیه خواهند فهمید که دو بزرگی سرژ بوسیله کرده مبارزین حزب سوسیالیست انقلابی
با بمب از بین رفته تا آزادی مردم روسیه تسریع بشود. در بار امپراطوری هم میفهمد که
ما تصمیم داریم آنقدر ترور را ادامه بدهیم تا به مردم زمین داده شود . آره استپان ، آره ،
همه چیز مهیاست. لحظه عمل هم دارد نزدیک میشود. استپان- من چه باید بکنم؟ آنگوف
– برای شروع کار به دورا کمک می کنی. شوایتزد که تو جایش را گرفته ای ، با او کار میکرد استپان – کشته شد ؟ آننکوف – آره . استپان – چطوری ؟ دورا – در اثر تصادف .
استپان به دورا نگاه میکند. دورا چشمهایش را بر میگرداند.
استپان -بعدش ؟ |اننکوف- بعدش معلوم میشود که چه باید کرد. تو باید
آماده باشی نادر موقع ضرورت جای ما را بگیری و تماس مارا با کمیته مرکزی حفظ کنی..
استپان – رفقای ما کیها هستند ؟ . آننکوف – وو آنف را که در سویس ملاقات کرده ای. با اینکه جوان
است به او اعتماد دارم ، با نان را نمی شناسی.
استپان- بانک؟
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
آننکوف – کالیایف . ما بش شاعر هم می گوئیم. استپان – این اسم
برای یک تروریست خوب نیست . آنکوف-( با خنده ) بانک بر عکس این فکر میکند . میگوید که شعر خودش یک چیز انقلابی است.
استیان – فقط بمب انقلابی است (سکرت ) دورا ، فکر میکنی میتوانم تو کمک کنم ؟ دورا- آره ، فقط مواظب باش که لوله مواد منفجره نشکند. استپان -اگر شکست ؟ دورا – شوایتزر اینطوری مرد. (مکث)، استپان چرا لبخند میزنی؟
من لبخند زدم ؟
آره.
استپان -گاهی اتفاق میافتد. (مکث . استپان در حال اندیشه بنظر میرسد .
دورا ، با بمب کافی است که این خانه را |
میرسد .) دورا ، یک بمب کافی است که این خانه را | بهوا پرتاب کند ؟
دورا – یک بمب ؟ نه . ولی بش آسیب میرساند . استپان – چندتا بمب برای منفجر کردن مسکو لازم است؟ آنتوف – دیوانه ای ،
چی می خواهی بگوئی؟ استپان – هیچ چیز
زنگ در یکبار) بصدا در می آید. گوش می کنند
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
و منتظر میمانند. زنک دو بار بصدا در می آید. آتنکف به اطاق ورودی میرود و با در آن باز می گردد.
ووآنف -استپان
استپان-سلام.
دست یکدیگر را میفشار ند. و و آنفی به سوی دورا میرود
و او را میبوسد. آننکوف-آلکسی ، همه چیز بر وفق مراد گذشت ! وو آنف-بله .
آننکوف-راه بین کاخ و تاتر را مطالعه کردی؟
ووآنف -حالا دیگر میتوانم نقشه اش را هم بکشم. نگاه کن، ( نقشه را میکشد )
پیچ و خم ها ، راه های تنک ، بن بست ها … کالسکه از زیر پنجرۀ ما رد میشود آننکوف-معنی این دوتا صلیب چیست ؟
ووآنف -یکی از اینها میدان کوچکی را نشان میدهد که اسبها
آنجا کندتر می روند و یکی دیگر تاتر است که اسبها جلوی آن نوقن می کنند . بنظر من بهترین محل ها همین جاها هست .
آننکوف -خیلی خوب ، بنه من
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
استپان -با مامورها چطوری ؟
و و آنف -دو دل ) زیادند.
استپان- از آنها هزاس هم داری ؟ .. .. وو آنف -البته خیالم از آنها جمع نیست آننکوف -.. هیچ کس در برابرشان راحت نیست، فکرش را هم نکن. | وو آنف- نمیترسم، ولی نمیتوانم به دروغگوئی عادت کنم، همین. ا
ستپان- همه کس دروغ میگوید ؛ فقط باید خوب دروغ گفت. ووانف- آسان نیست. وقتیکه دانشجو بودم ،
رفقایم مرا مسخره
میکردند، برای اینکه بلیه نبودم تودار باشم. هر چه بفکرم میر سید ، میگفتم و بالاخره هم مرا از دانشگاه اخراج
کردند”
دانلود کتاب راستان – آلبر کامو
استپان-چرا؟
و و آنف -سر درس تاریخ استاد از من پرسید : چطوری پطر کبیر سن پطرزبورک را بنا کرد؟ استپان -چه سؤال خوبی ! وو آنف-من جواب دادم باخون و شلاق ، و از دانشگاه اخراجم
کردند .
استپان -بعدش
.
.
ووائف- فهمیدم که تنها کافی نیست که آدم بی عدالتی را فاش کند . . .. باید جان خودش را هم برای مبارزه با آنها از دست بدهد
. . حالا خوشحالم .:. –
استپان- و باوجود این، دروغ می گوئی؟ .
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.