نمایش
مجموعه اشعار
فروغ فرخزاد
چرا توقف کنیم ؟ چرا
پرنده ای که مرده بود به من بند داد که «پرواز» را بخاطر بسپارم
«فروغ فرخزاد»
مجموعه اشعار
فروغ فرخزاد
سپیده دمی بر پیشانی زمان
فروغ فرخزاد در کوچه پس کوچه های شعر معاصر
شهرام رفیع زاده
دی ماه، ماه عجیبی است، خصوصاً دی ماه ۱۳۱۳. وقتی ۱۵ روز از زمستان بگذرد به خانوادۀ سرهنگ فرخزاد یک نان خور اضافه میشود او نوازد دختری است که چشم و ابروی سیاه و گیرایش بعدها مشخصه اصلی چهره اش خواهد شد و البته نگاهش که هم جسارت را توش میبینی و هم معصومیت را اسمش را میگذارند ،فروغ میتوانستند یک اسم دیگر روش بگذارند اما همان اسمی که گذاشتند بیشتر به خودش و زندگی اش می آید پدر نظامی است و اتفاقاً نظامی کتابخوان هم هست، در خانه اش کتابخانه ای دارد و کتابهایی که دیوانهای شعرش پرشمارند. فروغ کوچولو همانجا با شعر آشنا میشود در خانهای بزرگ و خانواده ای
پرجمعیت پدر اوقات فراغت را با شعر میگذراند تا زندگی دختر با شعر سرشته شود و جانش با شعر در هم آمیزد مدرسه برایش جذابیت ندارد اما آموختن چرا چهارده سال بیشتر ندارد که دوره سه ساله اول دبیرستان را هم تمام میکند همین جا در مدرسهٔ خسرو خاور. بعد رؤیای رنگ ها او را میکشد به هنرستان نقاشی کمال الملک اما عشق غافلگیرش
میکند، هم او را و هم خانواده اش را فروغ عاشق پرویز شاپور میشود شاپوری که با هنرش زندگی میکند و البته چند سالی هم بزرگتر است از فروغ وقتی شانزده سال بیشتر ندارد به اصرار میخواهد با شاپور ازدواج کند اما خانواده مخالف است. آنها میگویند که فروغ هنوز برای آغاز زندگی مشترک خیلی جوان و شاپور به نسبت فروغ برای خودش آدم جا افتاده ای است. اما کسی مثل فروغ که میخواهد آدم بزرگی بشود حتاً از پس خانواده بر می آید او آنقدر پاش را میکند توی یک کفش که
حتی سرهنگ فرخ زاد هم به ازدواج او و شاپور رضایت میدهد. میوه این عشق و لج بازی یک سال بعد به دنیا می آید. کامیار، پسری که فروغ عاشق ،اوست اما کسی که عاشق شعر است اول از همه به شعر میاندیشد. فروغ هم همین کار را میکند همزمان با تولد فرزندش کتاب
شعرش هم منتشر میشود، اسمش را هم میگذارد اسیر
سه سال کافی است تا او به این نتیجه برسد که زندگی با شاپور به بن بست خورده و اتفاقاً تردید هم نمیکند که باید از شاپور جدا شود. شکست در زندگی مشترک را حتی اگر به قیمت ندیدن کامیار باشد می پذیرد چرا که دیوار سر راهش قرار گرفته و او باید به هر قیمتی شده از این دیوار بگذرد حتی اگر این گذار با نوشتن باشد. تا همین جا هم او
شهرتی برای خودش دست و پا کرده که نیمیش از چاپ یک شعر دارد گناه. این شعر که درون مایه اش اعتراف ،است در همان سالهای آغاز چهره ای عصیانگر از فروغ را به نمایش میگذارد. او از عرف زنان هم عصرش پا را فراتر گذاشته و مضمونی را که تنها تا آن زمان مردها دستمایه اشعارشان میکردند مایۀ کارش قرار میدهد و اتفاقاً عواقب این جسارت را هم میپذیرد از همین جا است که راهش از هم جنسان هم عصرش جدا میشود راهی که هنوز هم خیلی از زنها آن را یک
ناپرهیزی و بسیاری از مردها آن را یک اعتراف جنون آمیز میدانند. اما حقیقت چیز دیگری است او میخواست شعر بنویسد و سرطان شعر جانش را در بر گرفته بود ،اسیر، دیوار و عصیان غیر از نخستین تجربه های شعری ردپای زنی را در خود دارند که میخواهد بر باورها و عرف رایج زمانهاش بشورد گیرم که این شورش در قالب اشعاری رمانتیک ظهور ،یابد اما نباید فراموش کرد که شانزده تا بیست و چند سالگی سنی نیست که انتظار اندیشههای پخته و نگاهی بالغ را بتوان از آن داشت ضمن آن که رمانتیسیسم سه مجموعه شعر او، در آثار سایر شاعران آن دهه هم پررنگ است در این میان فروغ یک سالی را هم به سفر می رود او که از فرزندش جدا شده منطق شاپور را پذیرفت که معتقد بود دیدارهای فروغ با پسرش ممکن است بچه را هوایی کند. با این همه دل چیز دیگری است که آبش با منطق به یک جوی نمی رود برای همین هم بود که فروغ هر از چندی سر راه مدرسه پسرش می ایستاد تا دورادور دلش را به دیدار فرزند خوش .کند سفر اولش نوعی فرار از موقعیتی بود که این جا برایش ساخته بود سفر به اروپا برای فروغ بیست و سه ساله تجربه های گرانبهایی دارد اما تنها ۱۴ ماه طول میکشد. او در این سفر با
شعر ایتالیا و آلمان هم آشنا میشود فروغ چه در زندگی و چه در شعرش تلاش کرد تا دلش را در یک نی لبک چوبین بنوازد. وقتی به ایران باز میگردد با ابراهیم گلستان آشنا میشود و به استخدام گلستان فیلم در می آید. آشنایی فروغ با گلستان هنوز در هاله ای رازآلود پوشیده است اما فروغ از آن آشنایی به بعد هم نگاهی تازه به مسائل پیرامونش دارد و هم شوقی چندبرابر گلستان فیلم فروغ را برای کارآموزی در زمینه تهیهٔ فیلم و فیلمسازی به انگلستان میفرستد این دومین سفر او به خارج از کشور است. بعد از این او همکاری نزدیکی با گلستان در ساختن فیلم دارد
حتى فیلم بازی میکند تئاتر هم همین طور و در تدوین فیلمها به گلستان کمک میکند چهار پنج سال کار او در گلستان فیلم منجر به ساخت فیلمی
می شود که باید آن را شعر تصویری فروغ ،خواند، خانه سیاه است مستندی از زندگی در جذام خانه تبریز سال ۱۳۴۳ برای فروغ سال پرباری است. او در این سال مجموعه شعرهای تازه اش را با عنوان تولدی دیگر منتشر میکند شعرهایی که در سی سالگی تصویر تازه ای از فروغ در عرصه شعر ارائه میدهند او همزمان با دریافت جایزه بهترین فیلم مستند جشنوارۀ اوبرهاوزن به گلستان در به پایان رساندن فیلم خشت و آینه کمک میکند و سفری به آلمان، ایتالیا و فرانسه دارد.
بعد از این برای فروغ فرصت کم و مجال بی رحمانه اندک است پیشنهادهای تازه برای فیلمسازی در خارج از کشور، درخواست ترجمه شعرهایش به آلمانی فرانسوی انگلیسی و سوئدی تنها دو سال میتوانند از سوی فروغ بررسی شوند چرا که او تنها تا ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ فرصت دارد شعر بنویسد، فیلم بسازد و عشق بورزد. وقتی به ساعت پنج عصر این روز نزدیک شویم زنی را سوار بر ماشینش میبینیم که با سرعت به پیش میراند او عاشق سرعت بود خودش هم به این عشق
اعتراف کرده اما سرعت همان طور که توانست از دختری با جسارت فیلم ساز و البته شاعر پرآوازه ای بسازد میتواند او را به حاشیه خیابان آورده و بکوبد به دار و دیوار سرعت میتواند فروغ را از دل شعر و شور یکراست ببرد به گورستان ظهیرالدوله آنجا برف میبارد حتماً وقتی که دختر زمستانی آرام میگیرد توی گورش کسی فرصت نداشت که از او بپرسد پس شعرهای تازه ات چه فیلمها و کارهای تازه ای که در سر داشتی تکلیفش چه می.شود. آرام میگیرد او و نامش سپیده دمی میشود که بر پیشانی زمان میگذرد.
فروغ تنها سی و دو سال فرصت داشت که زندگی کند و نصف این
فرصت را میتوانست به شعر بپردازد. او که نخستین اشعارش را در قالبهای کلاسیک و تحت تأثیر دیوانهای شعر شاعران سرود، در چهارده سالگی با شعر مهدی حمیدی آشنا میشود بعد با شعر مشیری و سایه، حتى شاملو و اخوان را زودتر از نیما کشف می.کند. اما نیما چطور؟ خودش میگوید من نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی به موقع یعنی بعد از همه تجربه ها و وسوسه ها و گذراندن یک دوره سرگردانی او تنها شعر نمیگفت بلکه جست وجوگر هم بود و در این جست وجوها میخواند و میخواند و می نوشت. حتی در شعرهای ابو القاسم لاهوتی و گلچین گیلانی هم دنبال حقیقتی میگشت، یا لااقل دنبال راهی که او را به حقیقت برساند و در این جست وجوها مسائل تازه ای را هم کشف میکرد مسائلی تازه که بعداً شاملو در ذهن به آنها شکل داد و بعدها نیما عقیده و سلیقه تقریباً قطعی مرا راجع به شعر ساخت و یک جور قطعیتی به آن داد فروغ شعرهای دو دفتر اولش یعنی اسیر و دیوار را دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحلهٔ زندگی اش میداند: «آخرین نفسها پیش از یک نوع رهایی است.» اما آشنایی فروغ با
شاعران و روشنفکران آن ،دوره تجربه تلخ شکست در ازدواج و فضایی که گلستان برای او میسازد برای فروغ امکان اندیشیدن و کشف های تازه را فراهم میآورد فرصتی که میتواند فروغ را به رهایی برساند. در این فرصت نیما به کمک او می آید نیما برای من آغازی بود. میدانید نیما شاعری بود که من در شعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک جور کمال انسانی مثل حافظ… سادگی او مرا شگفت زده می کرد. بخصوص وقتی که در پشت این سادگی ناگهان با تمام پیچیدگیها و پرسشهای تاریک زندگی برخورد کردم مثل ستاره که آدم را متوجه
آسمان میکند» آشنایی فروغ با فرم و نگاه شعری نیما شکل شعرش را به افقهای تازه ای نزدیک میکند اما آنچه در شعر فروغ از ۱۳۳۷ به بعد
دیده میشود بی تردید حاصل دوستی او با گلستان است. اما مخالفت این و آن با زندگی و شعر فروغ چه اهمیتی میتوانست داشته باشد وقتی خودش :گفته: «من عقیده دارم بالاخره باید سدها شکسته شود. او زندگی اش را شعر میکند و مدام چه در زندگی و چه در شعرش به سدی که در برابر او و انسان این جایی ساخته اند حمله می برد چرا که میداند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.
شعر فروغ به گمانم نه تنها از این رو که نیمایی ترین شعرها و نه از این رو که فروغ وزن را چنان به کار گرفته که هیچ به چشم و ذوق نمی زند بلکه از آن رو پر اهمیت است که در برابر مناسبات فاسد و کهنه ای ایستاد که دست و پای انسان ایرانی را بسته و او را معلق میان دنیای کهنه و نو نگه داشته فروغ چه در زندگی و چه در شعرش تلاش کرد تا دلش را در یک نی لبک چوبین بنوازد آرام آرام و به خاطر این تلاش جایگاه بلند مرتبه ای برای خودش دست و پا کرده است در تاریخ ادبیات ما مرگ
فروغ زودرس بود اما امروز سالها پس از آرام گرفتن او در گورستان
ظهیرالدوله ما هنوز میتوانیم شعرش را بخوانیم و تحسینش کنیم
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
شعله رمیده
میبندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانی
میبندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خاموشم نکشد فریاد
رو میکنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه میجویید در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است بیهوده میدوید به دنبالش
او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیامیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
از ساغر لبان فریباایی
مستانه
سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه میبندی؟
روزی رسد که خسته و وامانده
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.