نمایش
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت – دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت – علم افشا
یک روز قشنگ بارانی
«پنج داستان کوتاه» |
اریک – امانوئل اشمیت
یک روز قشنگ بارانی
زن عبوس به بارانی که بر روی جنگل لاند می بارید نگاه میکرد. – چه هوای مزخرفی !
– عزیزم اشتباه می کنی.
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
– چی؟ یک دقیقه بیا سرت رو بیرون کن می بینی چی داره از آسمون میباره!
دقیقه. مرد به طرف ایوان رفت، تا جایی که قطره های باران امان می داد به باغ نزدیک شد و پره های بینیش
را باز و گوش هایش را تیز کرد، سرش را بالا گرفت تا باد خیس را بهتر بر روی صورتش حس کند و با چشمانی
نیمه بسته در حالی که عطر آسمان سرخ فام را استشمام میکرد زمزمه کردن
– یک روز قشنگ بارانیه. مرد به نظر صادق می رسید.
در این لحظه برای زن دو اصل مسلم شد: نخست این که از دست مرد
واقعا حرص می خورد و دوم اینکه اگر می شد هرگز او را ترک نمی کرد.
تا آنجا که هلن به خاطر می آورد هرگز روزگار دلخواهی نداشت. از همان بچگی رفتارش پدر و مادرش را به تنگ
می آورد، دائم اتاقش را جمع و جور می کرد، با کوچک ترین لکهای لباس عوض می کرد، انقدر گیسوانش را
می بافت که کاملا با هم قرینه شوند. وقتی او را به تماشای رقص باله دریاچه قو بردند، تنها او متوجه شد که
صف رقصنده ها کمی نامرتب است، که دامن های رقاصه ها با هم و همزمان پایین نمی افتد، و هر بار یکی
از بالرینها – هربار یک نفر مختلف – آهنگ و نظم حرکات گروهی را برهم می زند. در مدرسه بی نهایت مواظب
اسبابش بود و اگر بیچاره ای کتابی به او پس می داد که در گوشه اش صفحه ای تا خورده بود،
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
اشک هلن را در می آورد و در ته دلش لایه نازک دیگری از اعتماد اندکی
را که به بشریت داشت از بین می برد. هنگامی که نو بالغ شد به این نتیجه رسید که کار طبیعت هم دست کمی از کار انسانها
ندارد زیرا شماره یکی از پاهایش مجدانه سی و هشت
و دیگری سی و هشت و نیم بود، و قدش هم علی رغم تمام سعیش
از یک متر و هفتاد و یک تجاوز نمی کرد –
آخه یک متر و هفتاد و یک هم شد قد؟ وقتی هم بزرگ شد به بهانه تحصیل حقوق سری به نیمکتهای دانشگاه زد تا برای خود نامزدی بیابد.
کمتر جوانی به اندازه هلن ماجرای عاشقانه داشته است. آنهایی که محاسن او را داشتند از روی شهوت یا
بی ثباتی ذهنی دائم معشوق عوض می کردند.
هلن هدفش از پشت هم ردیف کردن عشاق
آرمانگرایی بود. هر پسر جدیدی به نظر ش سرانجام بهترین مرد می رسید.
در شگفتی اولین دیدار، در جذابیت نخستین گفت وگو به او محاسنی می بخشید که در ته دل آرزو داشت.
چند روز و چند شب بعد، وقتی توهم خاتمه می یافت و هلن او را آنچنان که در واقعیت بود می دید،
با همان جاینی که جلبش کرده بود رهایش می ساخت. درد هلن این بود
که می خواست دو خواسته متضاد را برآورده کند:
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
آرمان گرایی و روشن بینی را.
از بس که هر هفته شاهزاده رویاهایش را عوض کرد، از خودش و مردها زده شد.
طی ده سال أن دختر جوان
پر شور و ساده دل مبدل شد به یک زن سی ساله بدبین و دلزده. خوشبختانه
ظاهرش کوچکترین نشانه ای از
این احوالات را نشان نمی داد، موهای بورش چهره اش را درخشان می کرد
و روحیه با نشاط ورزشکار انه اش
حمل بر سرزندگی می شد. پوست شفافش جنس مخمل پریده رنگش را حفظ کرده بود
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
به طوری که هر لبی هوس می کرد بوسه ای بر آن نهد.
هنگامی که آنتوان هلن را در جلسه شورای وکلا دید
یک دل نه صد دل عاشق او گشت. از آنجا که هلن نسبت به آنتوان کاملا بی تفاوت بود به او اجازه داد تا آنجا
که دلش می خواهد. عشق آتشینش را به او ابراز کند.
آنتوان مردی سی و پنج ساله بود، نه زشت و نه زیبا،
دوست داشتنی ، با پوستی گندمگون و مو و چشمانی قهوه ای رنگ. تنها مشخصه بارز آنتوان قدش بود.
آنتوان با دو متر قد، از همه هم نسل هایش یک سر و گردن بلندتر بود و انگار از این بابت با لبخندی دائمی و
کمی خمیدگی شانه از بقیه عذر می خواست.
همه متفق القول بودند که فکرش نیز خوب کار
میکند اما هلن که خود از این بابت چیزی کم نداشت،
کسی نبود که هیچ گونه هوش و ذکاوتی تحت تأثیرش
قرار دهد. آنتوان آنقدر به هلن تلفن کرد، برایش نامه های پرشور نوشت، گل فرستاد، به مهمانی های جالب
و بامزه دعوتش کرد، به قدری شوخ طبع و مصر و تیزهوش بود، که هلن کمی از روی بیکاری و خیلی به این
دلیل که تا آن وقت هیچ وقت در گلخانه عشاقش چنین نمونه غول پیکری نداشت، گذاشت آنتوان خیال کند که
دلش را به دست آورده است.
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
با هم عشقبازی کردند. سعادتی که آنتوان
حس کرد هیچ ربطی به لذت هلن نداشت. با این حال هلن گذاشت که ادامه بدهد.
ماه ها بود که رابطه شان ادامه داشت.
آنتوان می گفت که بزرگترین عشق زندگیش را یافته است. به محض این که هلن را به رستوران می برد باید
حتمأ هلن را شریک برنامه های زندگی آینده اش می کرد. این وکیلی که تمام پاریس
به دنبالش بود می خواست که هلن همسر و مادر فرزندانش شود. هلن هم لبخند بر لب سکوت می کرد.
آنتوان از روی احترام یا ترس ، جرأت نمی کرد وادارش کند جواب دهد. چی در سر هلن میگذشت؟
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
در واقع خودش هم نمی دانست. مسلما این ماجرا بیشتر از معمول طول کشیده بود اما من نمی خواست
این موضوع را به حساب آورد و از آن نتیجه گیری کند.
آنتوان به نظرش – چطور بگویم… خوش آیند می آمد. آره، کلمه ای قوی تر و پرشورتر برای بیان احساسی که
فعلا باعث می شد هلن رابطه اش را با او به هم نزند پیدا نمی کرد. حالا که قرار است آنتوان را پس بزند دیگر
چرا عجله کند؟
هلن برای آسودگی خیال فهرستی از عیوب آنتوان تهیه کرده بود. از نظر قیافه آنتوان یک لاغر دروغین بود. بدون لباس، شکم کوچولوی
بچگانه ای از هیکل درازش بیرون می زد که بدون شک طی سالهای آینده بزرگ تر هم می شد. رابطه
نزدیکشان هم زیادی طول می کشید و تکراری در کار نبود. از نظر فکری هم با اینکه درخشان بود و مرتبه و
موفقیت شغلیش گواه آن بود، زبانهای خارجی را به خوبی هلن حرف نمی زد. از نظر روحی هم آدمی بود که
به مردم زیادی اعتماد میکرد، و به طرز ابلهانه ای خوش باور به نظر می رسید…
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
با این حال هیچ کدام از این معایب برای قطع فوری رابطه کافی نبود، این معایب هلن را منقلب می کرد.
احتیاطی که آنتوان در به کارگیری زبانهای خارجه به خرج می داد در حد کمالی بود که برای زبان مادریش
داشت. اما سادگیش هم برای هلن آرامش بخش بود: هلن در مجامع نخست ابتذال آدم ها را میدید، تنگ
نظری هایشان،
بی غیرتی شان ، حسادتشان، عدم اطمینانشان ، ترسشان را. شاید به دلیل این که این احساسات در وجود
خودش بود خیلی زود آنها را نزد بقیه
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
می یافت. درحالی که برای آنتوان آدم هانیات والا و انگیزه های ارزشمند و آرمانگرا داشتند، انگار که هیچ
وقت آنتوان در قابلمه هیچ مغزی را باز نکرده بود تا ببیند که چه گندی درش است و در آن چه معجونی می
جوشد.
از آنجا که هلن جلسه معرفی به پدر و مادرها را دائم به تعویق می انداخت، تعطیل آخر هفته را صرف
تفریحات شهری می کردند: سینما، تئاتر، رستوران، پرسه زدن در کتاب فروشی ها و نمایشگاه ها.
در ماه مه چهار روز تعطیلی باعث شد که به صرافت سفر بیفتند. آنتوان هلن را در یک هتل ویلایی کنار جنگل
کاج و ساحل شن سفید
در سرزمین لاند دعوت کرد. هلن که همیشه عادت داشت برای تعطیلات به سواحل مدیترانه برود، از این که
فرصتی پیش آمده بود تا با اقیانوس و امواج سهمگین آشنا شود و به تماشای موج سواران بنشینا۔
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
کلی هیجان زده بود. حتا خیال داشت که به اردوگاه طبیعت گرایان برود و در آنجا حمام آفتاب بگیرد..
افسوس، هنوز صبحانه تمام نشده طوفانی که در راه بود سر رسید. | آنتوان در حالی که به هره رو به پارک
تکیه داده بود گفت:
– امروز یک روز قشنگ بارانی است.
درست وقتی که هلن حس می کرد پشت میله های باران زندانی است و مجبور است ساعات کسالت آوری
را بگذراند، آنتوان با چنان ولعی روز را آغاز می کرد که انگار با آسمانی آبی و درخشان طرف است.
– امروز یک روز قشنگ بارانی است.
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
حملن از او پرسید چطور یک روز بارانی می تواند زیبا باشد. آنتوان هم برایش تعریف کرد: از رنگ های
گوناگونی که آسمان، درختان و سقف خانه ها به خود می گیرد و آنها عنقریب وقت گردش خواهند دید، از
نیروی وحشی اقیانوس . از چتری که آنها را هنگام قدم زدن به هم نزدیک تر می کند، از شادی پناه بردن به
اتاق برای صرفا یک چای داغ ، از لباس هایی که کنار آتش خشک می شوند، از رخوتی که به همراه دارد، از
فرصتی که خواهند داشت تا چندین بار با هم در آمیزند، از صحبت های زیر ملحفه درباره زندگی و گذشته، از
بچه هایی که از ترس طبیعت سراسیمه به چادری پناه می برند……
هلن گوش می داد. سعادتی که آنتوان حس می کرد از نظر هلن فردی و انتزاعی می نمود. حسش نمی
کرد. با این حال خوشبختی انتزاعی بهتر از نبودن خوشبختی است.
سعی کرد حرفهای آنتوان را باور کند
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
آن روز هلن تصمیم گرفت که دنیا را از نگاه آنتوان ببیند.
هنگام گردش در ده، سعی کرد همان جزئیاتی را ببیند که او می بیند، دیوار قدیمی سنگی را به جای
ناودانهای سوراخ ، نرمی سنگفرشها را به جای کج و کولگی شان، منظره پر زرق و برق و أملی ویترین مغازه
ها را به جای مضحک بودنشان. مسلما هلن با دیدن یک سفالگر ذوق زده نمی شد – آخه این هم شاد کار که
آدم در قرن بیست و یکم گل بمالد در حالی که در همه جاظرف سالادخوری پلاستیکی پیدا می شود، یا دلش
را به بافتن حصیر خوش کند؟ دیدن یک سفالگر او را به یاد جلسات وحشتناک و تمام نشدنی کاردستی
دبیرستان می انداخت که
مجبور می شد
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
هدیه های آملی درست کند و این هدیه ها را حتا برای روز مادر و پدر هم نمی توانست آب کند. عجیب تر این
که آنتوان در مغازه های عتیقه فروشی دلش نمی گرفت. آنتوان اشیای با ارزش را تحسین می کرد در حالی
که هلن در آنجا بوی مرگ به مشامش
می خورد.
هنگامی که روی ساحل خیسی که هنوز باد بین دو رگبار فرصت نیافته بود خشک کند قدم می زدند، وقتی
پای هلن در ماسه ای که داشت مثل سیمان سنت و سنگین می شد فرو رفت دیگر نتوانست خودداری کند و
بد و بیراه نگوید: – دریا، اونم یه روز بارانی واقعا که …
– آخه تو چی رو دوست داری؟ دریا رو با آفتاب رو ؟ أب
اینجاست، افت این جاست، بیکرانگی هم اینجاست!
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
هلن اعتراف کرد که قبلا هرگز دریا و ساحل را نگاه نمی کرده است، آنچه برایش مهم بود تنها لذت بردن از
آفتاب بود و بس. اس خب تو نگاه محدودی از زندگی داری، آدم که منظره رو محدود به آفتاب نمیکنه.
هلن قبول کرد که حق با اوست. هنگامی که دست در بازوی آنتوان راه می رفت علی رغم میل باطنیش با
اکراه مجبور بود بپذیرد که دنیای آنتوان به مراتب زیباتر از دنیای اوست زیرا آنتوان دائم در پی فرصت های
شگفت انگیز بود و آن را می یافت.
برای صرف ناهار به مهمانسرایی رفتند که علی رغم مجلل بودنش به سبک محلی و سنتی تزیین شده بود.
– اذیتت نمیکنه؟ – چی؟
– خب، اینکه این محل واقعی نیست، این رستوران، این مبل ها، این پیشخدمتها ؟
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
اینکه این دکور فقط برای مشتری های مثل تو ساخته شده، برای
سرکیسه کردن هالوهایی مثل تو؟ درسته که این مهمانخانه برای گردشگرها و مسافرهای
سطح بالاست
ولی هرچی باشه برای گردشگرها ساخته شده!
– این محل واقعیه، غذاش واقعیه، و من و تو هم واقعا اینجا نشستیم.
صداقت آنتوان هلن را خلع سلاح می کرد. با این حال مصرانه ادامه داد:
– پس به این ترتیب این جا هیچی آزارت نمیده؟ آنتوان نگاهی گذرا به دور و برش انداخت.
– به نظر من محیط این جا دلپذیره و آدم هاش هم دوست داشتنین.
– آدمها که افتضاحن – چی میگی؟ مردم عادین دیگه.
– نه تو رو خدا این زن پیشخدمت را نگاه کن. ببین چه قیافه کریمی داره.
– دست وردار . اون فقط بیست سالشه و …
– چرا. چشم هاش نزدیک به هم هستن. چشم های ریز به هم چسبیده.
– خب که چی؟ من که متوجه نشده بودم. به نظر من خودش هم متوجه نشده چون به نظر میرسه خیلی از
جذابیتش مطمئنه.
– بهتر، والا باید خودش رو میکشت! این یکی رو نگاه کن پیشخدمتی که دستور مشروب رو میگیره میگم: تو
گوشه دهنش یک دندان نداره. ندیدی که وقتی باهامون حرف می زد نمی تونستم نگاهش
کنم؟
دانلود کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
دانلود رایگان کتاب یک روز قشنگ بارانی – اریک امانوئل اشمیت
– خودمونیم هلن ، تو که نمی تونی با مردم حرف نزنی فقط واسه این که یک دندان کم دارن.
– چرا.
– دست ور دار ، این چیزها که آدم رو پست و خوار نمیکنه. داری سر به سرم میذاری، انسانیت که به کیفیت
دندان ها بستگی نداره.
وقتی که آنتوان ملاحظاتش را با اطمینان در جملات و فرضیه های مهم نظیر این خلاصه می کرد. هلن می
فهمید که با اصرار بیش از این فقط حماقت، خودش را ثابت می کند.
آنتوان پرسید: – دیگه چی؟
مثلا مشتری های میز بغل دستیمون. – چشونه؟ – پیرن. – عیبه؟
سے دلت میخواست من هم این قیافه ای بودم؟ پوست شل، شکم گنده، سینه های آویزون؟
– اگه بدت نیاد باید بگم که وقتی پیر شدی هم دوستت دارم. – مهمل نگو . اون دختره رو اونجا نگاه کن – این
دختر بیچاره دیگه چشه؟
– از قیافه ش معلومه که از اون سلیطه هاست. گردن هم نداره. ولی راستش رو بخوای با اون ننه بابایی که
من میبینم آدم بهتره به حالش دلسوزی کنه ! |
– بابا مامانش؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.