نمایشدانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک – دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک – علم افشا
جان استاین بک
موشها وادمها
ترجمه پرویز داریوش
جان استاین بک در بیست و هفتم فوریه ۱۹۰۲ در کالیفرنی ( امریکا ) به دنیا آمده است . پدر وی خزانه دار
بخشداری و مادرش آموزگار بود. وی هنگامی که به مدرسه میرفت گاهی در کشتزارها نیز کار می کرد و به
علوم دلبسته شد و در لابراتوارهای محلی کاری یافت
جان استاینبک به سال ۱۹۱۹ وارد دانشگاه شد اما همچنان به کار کردن در روستاها رغبتی داشت. وی به
سال ۱۹۲۵ بی آنکه دانشنامه ای دریافت کرده باشد ، دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت. در این شهر
زمانی خبرنگاری کرد و مدتی نیز از کار بنائی و ناوه کشی نان می خورد . پس از دو سال به کالیفرنی برگشت
و پاسبانی خانه ای را پذیرفت. در این کار وقت کافی برای خواندن و نوشتن پیدا
کرد. نخستین اثر چاپ شده خود را که د فنجان زرین نام دارد در این هنگام نوشت .
این کتاب به سال ۱۹۲۹ از چاپ بیرون آمد، پس از آن چراگاههای آسمان» (۱۹۳۲)، و به خدائی ناشناس به
(۱۹۳۳)، «تورتیلافلت، (۱۹۳۰)،
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
و در نبردی مشکوک » (۱۹۳۹)، کیتی مقدسه عذراء » (۱۹۳۶)، و موشها و آدمها ، (۱۹۳۷) د کره اسب کهره|
(۱۹۳۷)، « خون نیرومندی دارند » (۱۹۳۸)، از وی چاپ شد.
در سال ۱۹۳۷ به اروپا رفت و کشورهای
اسکاندیناوی و شوروی رادیدن کرد. پس از بازگشت وی نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش به نام « دره
دراز » (۱۹۳۸) چاپ شد. پس از آن و خوشه های خشم » (۱۹۳۹)، « دهکده از یاد – رفته – (۱۹۶۱)، «دریای
کورتز» (۱۹۶۱)، د ماه پنهانسته (۱۹۶۲)، و بمب ها را بیفکنید » (۱۹۶۲)، و داستان کوتاهی بنام د چگونه ادیت
مک گیلکدی با رابرت لوی استونس دیدار کرد » (۱۹۶۳) از او به چاپ رسید. در تابستان ۱۹۶۳ به خبر نگاری
روزنامه «هر الدتریبون »
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
نیویورک عازم انگلستان و صحنه های جنگی مدیترانه شد. در پایان همان سال به آمریکا بازگشت و دراسته
کنسرو سازی » را در سال بعد نوشت و در ۱۹۶۵ چاپ کرد در ۱۹۶۷ «اتوبوس راه را گم کرده ، و نیز « مروارید »
را نوشت . در تابستان سال ۱۹۹۷ سفری به شوروی کرد و آنچه را که دیده بود در کتابی به چاپ رساند.
وی نامزد جایزه نوبل است .
و موشها و آدمها ، نخستین پیروزی درخشان استاین بک بود . روی آوردن مردم به این کتاب سبب چاپ دوباره
کارهای پیشین این نویسنده شد. استاینبک در نامه های خود به دوستانش نوشته است که با این اثر خواسته
است آزمایشی کرده باشد که آیا می توان نمایشنامه ای را طوری نوشت که برای خواننده دلچسب باشد و آیا
می توان داستانی را طوری نوشت که برای نمایش آن به تهیه نمایشنامه جداگانه نیازی نیفتد .
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
از داستان کتاب چیزی نمی گوئیم . همه آن اکنون در دسترس شما است ، تنها اینرا بگوییم که استاین بک
صریحا در یکی از نامه های خود می نویسد: « دلبستگیهای
زمینی تنی را به منظور نشان دادن دیوانگی نیاورده ام بلکه خواسته ام خواهش های نیرومند و بیان ناشونده
سراسر بشریت را نمایانده باشم . به عنوان داستان از یک شعر معروف و رابرت پرنسز، شاعر نامی
در چند میلی جنوب سوله داد ، از کنار تپهای رودخانه سالیناس ، عمیق و سبز رنگی جریان دارد و به دریاچه
ای فرو می ریزد. آب آن گرم است ، زیرا پیش از آنکه به دریاچه فروریزد، از روی شن های زرد و گرم و از زیر
اشعه خورشید ، می گذرد . یک سوی رودخانه، سراشیبهای
زرین تپههای پیچاپیچ رو به کوه سرسخت و
سنگی گابیلان کشیده شده است ، اما آن سو که دره است، کنار آب را خطی از درخت گرفته – درختهای بید
که هر سال به هنگام بهار سبز و شادابندو هنوز آثار لطمه های سیلابهای زمستانی
را بر بندهای برگهای
زرین حفظ کرده اند ، و درختهای چنار ، که با شاخه ها و جوانه های سفید
و رنگارنگی و آرام بر فراز استخر
طاق زده اند. آن سو که ساحل پرشن است، برگها، |
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
به زیر درختها، چنان در هم و بهم فشرده اند که اگر مارمولکی بخواهد از آنجا بگذرد، سروصدای فراوانی
خواهد کرد.
خرگوشها، به هنگام غروب از زیر بوته های جاروب بیرون می آیند تاروی شنها بیارامند. و کنارۂ نمناک از جای
پاهای
شبانه سمورها و سگهای قریه ، و جای سم آهوها که شب هنگام برای نوشیدن آب به کنار استخر می آیند
، پوشیده شده است.
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
کوره راهی از میان بیدها و به موازات چنارها به کنار استخر می رود که زیر پای پسر بچه هائی که از دهکده ها
برای شنا کردن در استخر عمیق می آیند و زیر پای آوار –
گانی که برای استراحت، از شاهراه به کنار استخر
می آیند، سخت کوفته شده است . مقابل یک شاخه انتی یک چنار غول پیکر که در آنجاست ،
توده ای از
خاکستر، که نتیجه
چندین بار آتش ساختن است، انباشته شده است. پوست شاخه درخت
بر اثر نشستن های بسیار مردم ، نرم و کوفته شده است .
غروب یک روز گرم باد کوچکی رامیان برگها بجنبش انداخت .
سایه از تپه به بالا می رفت و به قله می رسید .
در کنار ماسهای خرگوشها، همچون سنگهای خاکستری منقوش ، نشسته بودند. و آنگاه که از جهت شاهراه
صداهای پای آدمی بر روی برگها بر هم فشرده به گوش
رسید ، خرگوشها ، بیصدا ، به پناهگاهها شتافتند .
یک هو بر جسیم ، به زحمت در هوا برخاست و به رودخانه
فرود آمد . یک لحظه این محوطه را سکوت فراگرفت ،
و سپس در ابتدای کوره راهی که به کنار استخر می
رفت ، دو مرد پدیدار شدند .
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
این دو نفر ، در کوره راه پشت یکدیگر حرکت می کردند، و حتی آن دم نیز که در راهپپن قدم می گذاشتند،
یکی پشت دیگری راه می رفت . هر دویشان شلوارهای کار و نیم تنه های آبی
رنگ با تکمه های برنجی در
برداشتند. هر دو کلاههای بیشکل و سیاه به سر داشتند ، و بسته ای به پشت
گرفته بودند. مردی که پیشا
پیش می رفت کو چک و چابک ، وسیه چرده و تیز چشم و قوی صورت بود ، همه
اعضای او شایان تعریف بود . دستهای قوی و کوچک ،
بازوانی کشیده و نرم، و بینی استخوانی و لاغر داشت
. و به دنبال او ، بر خلاف او، مردی عظیم ، با صورتی بیشکل
با چشمانی درشت و بی رنگ، وشانه های
عریض و گشوده، راه می آمد؛ همچنان که یک خرس به هنگام حرکت ،
پنجه های خود را روی زمین می کشد،
پای خود را اندکی
روی زمین می کشید. دستهای او هنگام حرکت تاب نمی خورد و بی حرکت آویخته بود .
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
مرد اولی ، در مدخل درختان اندکی ایستاد، و مرد دومی تقریبا به روی او افتاد، اولی کلاه خود را برداشت و با
انگشت سبابه عرق را از پیشانی پاک کرد و سپس با
حرکت سریعی قطرات عرق را از انگشت خود به زمین ریخت. همراه درشت
هیکل او مفرشی را که بر پشت
داشت، بر زمین افکند، و خود نیز افتاد و از سطح آب سبز دریاچه بنوشیدن پرداخت ،
مانند اسبی برعههای
بزرگی به دهان می کشید و در آب نفس میزد ، مرد کوچک ، پشت او ، با عصبیت قدم می زد.
مرد کو چک بتندی گفت : دلنی ، لنی ، ترا خدا این
قدر آب نخور. » لنی در آب نفس میزد. ولی باز مثل دیشب ناخوش میشیها .»
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
النی سرش را با کلاه و هر چیز دیگر به زیر آب فرو برد، و سپس در کنار استخر نشست ، و آب از کلاه او بر نیم
تنه آبی او و پشتش سرازیر شد.
گفت « خوب آبیوژرژ ، تو هم بخور ، به آب حسابی بخور . و به شادی خندید .
ژرژ بسته ای را که به پشت داشت ، آهسته باز کرد و آرام آن را بر زمین نهاد
« درست نمی دونم آب خوبیه یا
نه مث این که کف کرده .
لنی پنجۂ عظیم خود را در آب فرو برد ،
و با انگشتان جسیم خود در آب تلنگر زد تا آب بر هوا بالا آمد و امواج
بزرگی و کوچک از کنار انگشت او به راه افتادند و به کناره مقابل خوردند و از نو بازگشتند.
لنی امواج را تماشا
می کرد و ژرژ ، نیگاه کن ، نیگاه کن چی کردم.»
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
ژرژ کنار استخر زانو زد و با دستهای نیمه مشت با حرکات سریعی آب خورد و به موافقت گفت د مزه ش که
خوبه اما انگار روون نیس . لنی هیچوقت نباید آبی که وایساده و روون نیس بخوری .
با نا امیدی حرف میزد.
د اما تو اگه، تشنهت بود از توی لجن هم آب می خوری.»
| یک مشت آب به صورت خود زد و با دست آن را به
زیر چانه و پشت گردنش کشید . آنگاه کلاهش را بر سر نهاد و خود را از رودخانه به کنار کشید
و زانوها را جمع
کرد و آنهارا | در بغل گرفت .
لنی که مواظب ژرژ بود از او تقلید کرد . و خود را عقب کشید ، زانوانش را جمع
کرد و آنها را در
آغوش گرفت ، نگاهی به سوی ژرژ افکند تا ببیند درست عمل کرده است یا نه .
کلاهش را بیشتر روی
چشمش کشید، همانطور که کلاه ژرژ بود.
دانلود کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
دانلود رایگان کتاب موشها و آدمها – جان اشتاین بک
ژرژ باترش روئی به آب می نگریست . سفیدی چشمانش از تابش خورشید سرخ شده بود:
با غضب گفت « اگه این شوفر حرومزاده میدونس چی می گه ،
ما می تو نسیم یه راست بریم ده. هی می
گفت همش یه خورده از جده که ردشین ، همش یه خورده که ردشین .
خدالعنتی ، این یه خورده راهش چهار
میل بود ! چون که آقا نمی خواس دم دروازه وایسه .
مرد که تنبل نمی تونس دست و پاش رو جمع کنه و راه
بیفته . اصلا گمونم توی د سوله داد به هم نموند هی می گفت
یه خورده که بازم برین
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.