نمایش
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی – دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی – علم افشا
ذوب شده
عباس معروفی
فصل یکم
چک..
. . «خانم ماریا… شما شیفته این بازجو شده اید؟… چکا.. مگر چند سالتان است؟ خانم باریا چک.. لعنت به
تو. آزاد….. این قطره را می بینی؟ چک… . . .. آزاد، چی شده؟ به من بگو… چک…
مگر نمی دانی؟… نه از کجا بدانم… . جک…
فرار کرده بود… ترسیده بود… می فهمید آقای باز جو… چکا…
فرار کرده بود… ترسیده بود… می فهمید آقای بازجو… چکا… وای مامانم… سرم… سرم ترکید…)
چک… نگاه می کرد، نفس نفس میزد… چی شده ؟ … چکا… هیچی… من… من؟ کارم ساخته است…
جک…
چرا؟ نو که پسر خوبی بودی… چک…
گفت زندگی من… مثل طبل ترکید…* چک…
ترکید. سرم ترکید… من حرف می زنم. چک… تو را به خدا مرا از اینجا ببرید، آهای… ج… .. .. پدر سوخته
ما… بی شرفها…
چک…
این چاقو کجاست خانم… بده به من.. چک… … … من اهل سیاست نبوده ام و نیستم و نخواهم…..
چک…
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
حالا هم بگویم؟… سیاست بازی حرامزادگی.. چکا..
های نگهبان…. این را ببند. این را بیند حرامزاده……. چکا… گفتم مگر تو کی هستی که هی…
چک…
من یک نجیب زاده مغلن هستم… چک… آقای بازجو شما حرف مرا قطع می کنید؟ ..| چکه من از این قطع و
وصل… بدم می آید…» چک… . غلط کردم… دخترم… خانومم… بین…) چک…..
.. . بابات دارد… دارد. می رود به… جهنم…
چکه…
آهای… نگهبان… آقای بازجو… من.. چک… …. . بعد… دیگر… نای… ندیدمش. باور کنید…
چک…
دختر… منی… بیا بابا را… از… اینجا… چک..
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
هیچ کس صداش را نمی شنید. حتی خودش. فقط لبهاش تکان می خورد و خرخر می کرد. . .
چک… –
اسفاری ساکت شد. دیگر چیزی نداشت بگوید. تمام قضیه همین بود به گفته بود. و اگر چیز دیگر هم ازش
میخواستند میگفت. ولی مأمور ویژه معتقد بود که اسفاری دارد برگ می زند، و سعی دارد آزاد را بی گناه
جلوه دهد و این جانور خطرناک را از دام برهاند. می خواهد وزارت اطلاعات را گمراه کند. گفت: «ما از این جا به
بعدش را می خواهیم.۱
اسفارى قسم خورد که دیگر او را ندیده است. و چند روز بعدش هم دستگیر شده و از آن به بعدش هم این
جاست. مأمور ویژه عقیده داشت که چیزهای دیگری هم مسلما هست که اسفاری خبر دارد و باید همکاری
کند. عیبی ندارد، خیلی ها هستند که به محض ورود وحشت می کنند و بی آن که مشتی به پشتشان بخورد
زبانشان باز می شود. گیرم دبیرکل یک حزب باشند. این جا حتی کسانی هستند که سال ها از
بشان گذشته و رابطه شان با بیرون قطع شده و دیگر بی آزار شده اند. زندگی و مرگشان هم فرقی برای
دستگاه ندارد. اما حرفشان را تا قطره آخر زذداند. مسئله ای نیست.
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
مأمور ویژه ادامه داد که تازه، اسفاری ماه ها دوام آورده و شکسته بعدها اگر بخواهد می تواند برای حزبش
توجیه کند.
أسفاری گفت: «من عضو هیچ حزبی نیستم. .. . من گفتم.» |
باور کنید بی کم و کاست همه چیز را گفتم. اگر هم اوایل حرف نزدم برای آزاد می ترسیدم. برای آن بدبخت.»
اسفارى الاغا اذیت نکن. تو خیلی چیزها از این آزاد میدانی، چرا نمی گویی. .. ..
اسفاری دیگر هیچ چیز نمی دانست. حس میکرد روی تخت کمربنددار نخوابیده است، پاها و دست هاش را
نبسته اند، و توی قلمه سنگباران گرفتار نشده است. حس می کرد مثل یک سنگ پرتابش می کنند، و دنیا
دور سرش می چرخد. بعد در فاصله قطره هایی که از سقف می افتاد، گل و رنگ کاشی های حمامی
قدیمی را به یاد می آورد. با این که یادش می آمد کدام قلعه در کدام نوار است، یا مثالا رنگ و حالت گلبرگ
هایی نسترن باغچه خانه پدر، با رنگ پریده خودش در آینه.
آخرین مرتبه که زنگ زدند، از توی آینه به بزرگه نگاه کرد. در سه مأمور حتما آن پایین، پشت در ایستاده بودند و
با عجله می خواستند بریزند تو. زنش گفته بود: « آخر کار دست خودت دادی، اسفاری؟ »
چیزی نیست. احتمالا سوء تفاهمی شده.» همه این ها یادش بود. یا می آید و میگریخت. حالا چکه پهن
میشد توی صورتش
چک… .
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
رعشه از پاها راه می افتاد و تا پوست صورتش ادامه می یافت. تاکنون چنان سرمایی حس نکرده بود. درد
قطره قطره به تنش می نشست و تا میرفت درد قبلی را فراموش کند، یکی دیگر می آمد؛ مثل یک قطره
جوهر ناگاه صفحه سفید و بی رنگش را سیاه می کرد، و پخش می شد توی رختخواب و دیوار و بالش. . .
در هفته درد کشیده بود و نمی دانست. چرا. مدتی فکر میکرد این خودش است که مثل یک قطره از پرتگاه
بلندی می افتد. گاه صدای چک» دیگر «چک» نبود. گانگ» بود، انفجار بود، طنین می افکند و پرده |
گوش هاش را جر میداد، گاه مثل تیک تیک ساعت بود، و گاه اصلا نبود. |
اسفاری آن اوایل فریاد میکشید: «تکه تکه ام کنید… ولی به دادم برسید… با یک چاقو…»
یک ساعتی بازش میکردند. از جاش بلند می شد و می دوید گوشهای کز می کرد. آن وقت همه چیز را نتوله
نقطه میدید؛ نقتله های سیاهی که با صداهایی گوشخراش به سرش میریخت، سرش را می گرفت و فریاد
میکشید: «من نقطه ام… من…
بعد ار را می بردند، دست و پاش را مالش می دادند، یک فنجان قنداغ به حلقش می ریختند. بالا می آورد.
شانه هاش را مالک میدادند و از ش
می خواستند حرف بزند. اما چیزی نداشت بگوید. یک بار مأمور زندان را صدا کرده بود و قسم خورده بود که
چیز مهمی می خواهد بگوید.
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
مأمور ویژه گفته بود که ببریدش در یک فضای باز ببینید این حرف مهمش چیست، سیگار و قهوه هم براش.
ببرید. مأموری تازه کار با دو لیوان قبره و یک بسته سیگار اسفاری را برده بود در محوطه آزاد، و گفته بود راحت باش. .
اسفاری سه بیگار کشیده بود، قهوه اش را هم خورده بود و بعد گفته بود: «من قسم میخورم که اسفاری
نیستم.»
برش گردانده بودند به اتاق تمشیت و گفته بودند: الإمی شوی. عجله . نکن. اسفاری که سهل است، نأبدتر
اسفاری هم می شوی.
و باز او را می خواباندند. دست و پا و کمرش را می بستند و سرش را | لای منگنه می گذاشتند.
چک… پهن می شد توی صورتش. درد در تنش می پراکند. بعد درد تازه
دانلود کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دانلود رایگان کتاب ذوب شده – عباس معروفی
دردهای قبلی را می خورد. آن وقت اسغاری بیهوش می شد. گمان می کردند مرده است. با یک لیوان قنداغ
می رفتند سراغش. فریاد میزد: من گناهکارم… تکه تکه ام کنید… … .. .
که خلاص شوی؟» .
اسفاری نفس نفس میزد، در سه نفری نگهش می داشتند که حرف بزند: «روی تنم سیگار خاموش کنید…
ناخن هام را بکشید… ولی مرا از اینجا ببرید.۱
باید حرف بزنی.. من چقدر سگ جانم!» مأمور ویژه گفت: «ما آخر نفهمیدیم شماها چه جور موجوداتی
و..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.